Part
#Part220
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نه این یه شوخی بود نه!
صدای سام رو بغل گوشم شنیدم
_ صبحت بخیر شیرین ترین دلیل زندگیم
وقتی دید به پشت سرم ماتم برده اونم سرش رو برگردوند سمت جایی که من نگاه میکردم
چند ثانیه اونم خشکش زد
منحوس ترین صدا و جمله ی عمرم رو شنیدم
_ آقا بفرمایید پایین ببینم با هم چه نسبتی دارید
و بعد روش رو کرد یه سمت دیگه
دنبال مانتو و شام میگشتم که سام با دیدن وضع من با اون تاپم چشماش قرمز قرمز شد
پا شد و به سختی از ماشین اومد پایین و مانتو و شالم رو که رو زمین افتاده بود رو برداشت و داد دستم
از شدت استرس حس میکردم نفسم داره میره به غلت کردن افتاده بودم
شنیده بودم دختر پسرا رو میگیرن هر لحظه احساس میکردم میگیرنمون
من جواب مامان بابام رو چی باید میدادم!
تو شهر آبرومون میرفت
وقتی خودم رو جمع و جور کردم تازه چشمم به ماشین نیروی انتظامی افتاد که مصلماً گشت بود!
سام داشت با دوتاشون حرف میزد ولی حالش اصلاً مساعد نبود مشخص بود چقدر عصبیه
انگار میخوایت متقاعدشون کنه که من برم یا ولمون کنند
دست کرد تو جیب شلوارش و چند تا تراول در آورد
خیالم راحت شد که دیگه پول رو دیدند ولمون میکنند ولی نمیدونم چرا عدل وظیفه شناس ترین نیروهای پلیس به پست ما خورده بودند
چون دیدم دست سام رو پس زدند و یکیشون پول رو پرت کرد تو صورت سام
نگاه پلیسی که تو ماشین بود روی من ثابت بود
حالم از طرز نگاهش به هم می خورد
یهو نمیدونم چی شد که صدای داد و بیداد شنیدم وقتی سرم رو برگردوندم یکی از پلیسها رو نقش بر زمین دیدم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
نه این یه شوخی بود نه!
صدای سام رو بغل گوشم شنیدم
_ صبحت بخیر شیرین ترین دلیل زندگیم
وقتی دید به پشت سرم ماتم برده اونم سرش رو برگردوند سمت جایی که من نگاه میکردم
چند ثانیه اونم خشکش زد
منحوس ترین صدا و جمله ی عمرم رو شنیدم
_ آقا بفرمایید پایین ببینم با هم چه نسبتی دارید
و بعد روش رو کرد یه سمت دیگه
دنبال مانتو و شام میگشتم که سام با دیدن وضع من با اون تاپم چشماش قرمز قرمز شد
پا شد و به سختی از ماشین اومد پایین و مانتو و شالم رو که رو زمین افتاده بود رو برداشت و داد دستم
از شدت استرس حس میکردم نفسم داره میره به غلت کردن افتاده بودم
شنیده بودم دختر پسرا رو میگیرن هر لحظه احساس میکردم میگیرنمون
من جواب مامان بابام رو چی باید میدادم!
تو شهر آبرومون میرفت
وقتی خودم رو جمع و جور کردم تازه چشمم به ماشین نیروی انتظامی افتاد که مصلماً گشت بود!
سام داشت با دوتاشون حرف میزد ولی حالش اصلاً مساعد نبود مشخص بود چقدر عصبیه
انگار میخوایت متقاعدشون کنه که من برم یا ولمون کنند
دست کرد تو جیب شلوارش و چند تا تراول در آورد
خیالم راحت شد که دیگه پول رو دیدند ولمون میکنند ولی نمیدونم چرا عدل وظیفه شناس ترین نیروهای پلیس به پست ما خورده بودند
چون دیدم دست سام رو پس زدند و یکیشون پول رو پرت کرد تو صورت سام
نگاه پلیسی که تو ماشین بود روی من ثابت بود
حالم از طرز نگاهش به هم می خورد
یهو نمیدونم چی شد که صدای داد و بیداد شنیدم وقتی سرم رو برگردوندم یکی از پلیسها رو نقش بر زمین دیدم
- ۲.۶k
- ۰۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط