دلمان را به باران خوش کردیم آفتاب شد

دلمان را به باران خوش کردیم، آفتاب شد
به جنگل پناه بردیم از ذهن‌ آشفته‌مان، آتش گرفت
به پرنده‌ای زیبارو نگاه کردیم و لبخند به لب‌هایمان نشست، شکار شد و تیر میان قلبش نشست
در ماشین‌مان نشستیم و برای خودمان رویا بافتیم که همه چیز خوب است و جهان زیبا! که کسی به شیشه کوبید و گفت: می‌شود از من گُل بخری؟ به جان مادرم ارزان می‌فروشم
رفتیم کنار رود بلکه این خاطرات تلخ را بشوید، خشکیده شد
و این گونه رسم دنیا به یک باره برایمان تغییر کرد!
دیدگاه ها (۰)

نمی‌دانم درکدامین نقطه از7تقلا کردن برای زیستنیم، فقط می‌دان...

صـد بحر برابری به کوثر نکنند.وان باده آتشین به ساغـر نکنند.ع...

ریشه ی انسانها، فهم آنهاست... یک سنگ به اندازه ای بالا می رو...

دلمان را به باران خوش کردیم، آفتاب شدبه جنگل پناه بردیم از ذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط