پارت ۳۵

سوار شدیم اول چیپسمو باز کردم و تند تند شروع کردم به خوردن و با لذت چشمامو بستم اصلا هم حواسم نبود که برسامم اینجاس یه لحظه چشمامو باز کردم دیدم با لبخند داره از اینه بهم نگاه میکنه گفت:کل دنیا هم بشه چیپس سرکه ای تو سیر نمیشی با عشق خیره شدم به چیپسم و گفتم از بس که خوبه یدونه گرفتم جلو دهنش و گفتم: ببین دهنش و باز کرد و چیپس و خورد تا اومد از انگشتم گاز بگیره دستم رو کشیدم و گفتم:اگه تورو نشناسم که بدرد هیچی نمی‌خورم تک خنده ای کرد و گفت بابا باهوش
باخنده گفتم اینو که دیگه همه میدونن گفت: یعنی یونجه اندازه تو اعتماد به نفس داشت سالی سه بار زعفرون میداد گفتم:باید یه فرقی با بقیه مردم بکنم همین اعتماد به نفسم منو متمایز میکنه گفت :من حریف زبون تو یکی نمیشم گفتم :تاحالا کسی نتونسته صدای ضعیف هلیا اومد که گفت :اینقدر وز وز نکنین خوابیم بابا سکوت کردم و به جاش یدونه چیپس دیگه گذاشتم دهن برسام
.
.
.
.
.
.
.
.
.
رسیدیم اصفحان هلیا رو بیدار کردم و از ماشین پیاده شدیم بچه ها یه نیم ساعت بود که رسیده بودن و داخل هتل مستقر شده بودن منو هلی و رادی وارد هتل شدیم برسام هم رفت ماشین رو پارک کنه یه اتاق خیلی خوب برداشتیم و با هلی ساکمون رو برداشتیم که بریم بالا که رادی گفت دنی یادت بمونه زنمد ازم گرفتی برگشتم سمتش و گفتم :یک هلیا اول عشق منه دوم هلیا مال منه سوم بعدا که اومدی خواستگاری و عروسی اینا میدم یکمی با هلی زندگی کنی ولی اونم شش ساعتش مال منه و با لبخند ازش دور شدم آسانسور رو زدیم که هلی گفت:آنقدر اذیتش نکن گفتم طرفداریش نکنا هلی تو اول رفیق منی
گفت :عزیزممممم تو بهترین منی فقط میگم این بچه منم گناه داره گفتم:حالا که تو میگی مراعاتش رو میکنم
دیدگاه ها (۰)

پارت ۳۶

پارت ۳۷

پارت ۳۴

پارت ۳۳

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط