و عشق

و عشق...
همان بغض خاموش جدایی بود،
نه لبخندآغاز.

باران اول...
نه رنگین‌کمان آخر.

همان پاییز آشنا بود،
نه بهار گم‌شده‌مان.

همان حرف‌های نگفته‌ای که
در سکوت ذهن خاموش شدند،

و در باران
بی‌صدا
دفن شدند.



-مآری
دیدگاه ها (۱۱)

اولین جوانه‌ی اندوهماز لبخند دورت سر برآورد..قرار نبود بروید...

باز هم سقوط کردمدر تاریکی‌ سرد و خاموش میانمان،گم شده در مه ...

عشق، افسانه نیست...و یا واژه‌هایی که در دل شب‌های دور،آرام ز...

"خیلی وقته توی خیال تو گم شدم...هر فکر و آرزویی با تو، مثل ت...

وقتی صدای سعید را می‌شنوی،گویی در دالانی از خاطرات گم شده ای...

بعد از اون، خونه دیگه شبیه قبل نبود.نه صدای خنده‌ای، نه شوخی...

عشق🤍✨️

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط