درد دارد که دربدر دردشناسی باشی و بپنداری که یافته ا

درد دارد، که دربدرِ دردشناسی باشی و بپنداری که یافته ای... یافته ات بشود قبله ی آمالت ... بشود حضرت عشق... مه جبینی نشسته در اوج... بشود ماه منظری پر فروغ... اما درد دارد وقتی در آستان عشق بفهمی که تنها نیستی... بفهمی یارت، یار دیگری دارد.حس تلخ گول خوردگی آزارت می دهد.
سوهان روحت می شود لبخندهای این بی وفا... می شوی روحی سرگردان در هزارتوی خاطرات... خاطرت پریشان می شود. می مانی چه کنی... ماندن تداوم حقارت است... رفتن درد است. آغاز مزه مزه کردن زهری که گز می کند درونت را... انتخاب می کنی درد را. حدیث تلخ زنده بگوری را تجربه می کنی.
روحت به یک باره یخ می کند... یارت اشک در چشم بی خبر از دانایی تو برایت واگویه ها دارد از عشق... با این پندار که تو نمی دانی... و این همه تلخ است ... در این دردادرد عشق باید سوخت و ساخت... مشق پر مشقتی است وداع با خاطرات خوشی که به یک باره باعث ناخوشی ات می شوند. کاش عشق برخی سراب نبود...
دیدگاه ها (۱۵)

بعضی اوقات یه سری حرفارو...یه سری درد هارو...یه سری شکستن ها...

همه ی ما احساساتی رو عمیقاً تجربه کردیم، اونقدر عمیق که میشه...

عدد ها دست از سر ما برنمیدارند! این یک چیز موروثی است...نه م...

قبل ترها،همدیگر را میدیدم بعد تلفن آمد. دستها همدیگر را گم ک...

پارت : ۲۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط