یادمه یه شب

یادمه یه شب
خیلی دلم براش تنگ شده بود
اون از دوست داشتن من خبر نداشت!
نمیدونستم باید چیکار کنم...
عمدا واسش یه اس ام اس خالی فرستادم
یک دقیقه نشد که جواب داد
"تاکسی خالی فرستادیا"
منم هول شدم گفتم
"ببخشید دستم خورد!"
جواب داد "فدای سرت خوبی؟"...
خلاصه اون شب با احوال پرسی کردن و
رفع شدن دلتنگی من گذشت...
کم کم خودش فهمید و حس کرد که
من دوستش دارم
یروز بهم زنگ زد گفت:
"یه حس خیلی خوبی بهت دارم دلم میخواد تو زندگیم باشی..."
چند وقت بعدش که از حس و حال هم مطمئن شدیم رابطمون رو شروع کردیم
بازم بعضی وقتا
هر موقع دلم براش تنگ میشد
واسش یه اس ام اس خالی میفرستادم
اونم زود منظور کارم رو میفهمید که باید
اون لحظه چیکار کنه...
حالا چند سالی میشه که از زندگیم
رفت و منو با خودم تنها گذاشت...
دیشب بعد چند سال
اسمش اومد رو نوتیفیکیشن گوشیم
یه "اس ام اس خالی"!
یعنی دلش برام تنگ شده بود
اما دلتنگیش بی جواب موند...
دیدگاه ها (۳۸)

‍ روبروی هزار آیینه هم که بایستمتصویر تو را می بینمترجیع بند...

حصارِ فکری ای که دور تو کشیدم خطرناک ترین مرزِ ممنوعه ی دنیا...

راســتش را بخــــواهید به ازدواج هایِ نسلمان اعتمادی ندارم د...

چقدر پاهای کوچکتبه تو می آیندوقتی در بزرگراه قدم می زنیو ناخ...

دلم براش تنگ شده .. برای نون و پنیر و کارتون های صبح ..جایزه...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۶

جیمین فیک زندگی پارت ۶۷#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط