حسهایی زیادی هستند که نه میتوان آنها را به زبان آورد

حس‌هایی زیادی هستند که نه می‌توان آن‌ها را به زبان آورد... نه می‌توان نوشت‌شان!
یا اگر هم به زبان بیایند یا نوشته شوند، باز هم حق مطلب ادا نمی‌شود!
مثلا وقت‌هایی که دلت میخواد کسی را بدون هیچ ناخالصی و فارغ از همه چیز، در آغوش بگیری...
در آغوش بگیری و چنان به سینه‌ات بفشاری تا برای تمام روزهای دلتنگی، تنهایی و بی‌قراری ذخیره داشته باشی...
مجالی برای آغوش هم نداشتی، لب‌هایت را به پیشانی‌اش نزدیک کنی... چشمهایت را ببندی و تمام احترامت را به قداست آن آدم در بوسه‌ای خلاصه کنی!
گاهی اما....
گاهی مجال هیچ چیز نمی‌یابی!
نه آغوشی که ذخیره‌اش کنی برای روزهای مبادا و نه بوسه‌ای برای ادای احترام به قداست آدمی...
گاهی فقط باید از دور کسی را تماشا کرد!
و
تمام حسرت‌ها را توی بقچه‌ای پیچید و گذاشت روی طاقچه دل!
دیدگاه ها (۳)

سہ چیز برای "شـاد" بودن حیاتی استڪاری بـرای انجام دادن...

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باشوین سوخته را محرم اسرار نهان ...

هوای توی گل فروشی؛ خاروندن ردکش جوراب؛ دیرمیرسی سرکار و رییس...

:مادر بزرگم رسماً عاشق پدر بزرگم بود.یک روز به او گفتم حیف ا...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط