رمآنمن و توبرآی همیشه
#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه
# part : ۱۰
دید که هیچکسی توی خونه نیست و فقط .....
خودتی و خودت
هیچ صدایی از توی اشپزخانه ، اتاق ها ، کل خونه نمیومد
خونه اونقدری ساکت بود که اگه حرفی میزدی
ممکن بود نصف منطقه بشنوه
قدم برداشتی و از اتاقت اومدی بیرون
صدای قدم هات ، بلند تر و بلندتر میشد
صداش توی کل خونه میپیچید
.......................
کنجکاو شده بودی که کجا رفتن ؟
حتی کنجکاو شده بودی که ارباب کجا رفته ؟
آهی سرد کشیدی و ، ولش کردی
به سمت اشپرخانه رفتی که کارهارو انجام بدی
دیدی که همه چی تمیزه ، همچنان مرتب
خیلی تعجب کردی بودی ، به همراه شَک
معمولا نصف کارهای خانه با تو بود
خیلی تعجب آور بود
به همه چیز شک کرده بودی
به اینکه : هیچکسی تو خونه نیست و اینکه تمام کارها انجام شده
معمولا اگه کارهارو نمیکردی شکنجت میکردن
ولی هیچکس توی خونه نبود که بخواد شکنجت کنه
حتی ارباب
یه لحظه حرفای خدمتکاره اومد توی ذهنت ،
《 حتی اگه اومد نزدیکت ازش دوری کن ، حتی اگه به قیمت جونت باشه ، مخصوصا امشب 》
تمام اتفاقات یادت اومد
فهمیدی که چرا همه رفتن
به نفس افتادی ، وحشت کردی
وقتی که هیچکس نیست ، چطور میخوای از دستش خلاص شی ؟؟؟
خیلی ترسیده بودی ، بدنت میلرزید ، نفس نفس میزدی ، قلبت به تپش افتاده بود
که یهو در خونه باز شد ..........
اِدآمه دآرَد .......
# part : ۱۰
دید که هیچکسی توی خونه نیست و فقط .....
خودتی و خودت
هیچ صدایی از توی اشپزخانه ، اتاق ها ، کل خونه نمیومد
خونه اونقدری ساکت بود که اگه حرفی میزدی
ممکن بود نصف منطقه بشنوه
قدم برداشتی و از اتاقت اومدی بیرون
صدای قدم هات ، بلند تر و بلندتر میشد
صداش توی کل خونه میپیچید
.......................
کنجکاو شده بودی که کجا رفتن ؟
حتی کنجکاو شده بودی که ارباب کجا رفته ؟
آهی سرد کشیدی و ، ولش کردی
به سمت اشپرخانه رفتی که کارهارو انجام بدی
دیدی که همه چی تمیزه ، همچنان مرتب
خیلی تعجب کردی بودی ، به همراه شَک
معمولا نصف کارهای خانه با تو بود
خیلی تعجب آور بود
به همه چیز شک کرده بودی
به اینکه : هیچکسی تو خونه نیست و اینکه تمام کارها انجام شده
معمولا اگه کارهارو نمیکردی شکنجت میکردن
ولی هیچکس توی خونه نبود که بخواد شکنجت کنه
حتی ارباب
یه لحظه حرفای خدمتکاره اومد توی ذهنت ،
《 حتی اگه اومد نزدیکت ازش دوری کن ، حتی اگه به قیمت جونت باشه ، مخصوصا امشب 》
تمام اتفاقات یادت اومد
فهمیدی که چرا همه رفتن
به نفس افتادی ، وحشت کردی
وقتی که هیچکس نیست ، چطور میخوای از دستش خلاص شی ؟؟؟
خیلی ترسیده بودی ، بدنت میلرزید ، نفس نفس میزدی ، قلبت به تپش افتاده بود
که یهو در خونه باز شد ..........
اِدآمه دآرَد .......
- ۶.۴k
- ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط