سرنوشت امیقتل ها اجباری
☠سرنوشت امی:قتل هاے اجباری✞
𝕡𝔸𝕣𝕋¹⁵
امی : *رفتن سمت گوشی ، دیدن اسم کای* کای؟ *جواب دادن* الو؟
کای : سـ-سلام امی ، خوبی؟
امی : اره ، تو خوبی؟
کای : به خوبیت...فقط میخواستم ازت...معذرت خواهی کنم...یکم زیاد گستاخ بودم ، نباید بدون فکر کردم سرت داد میزدم...سعی کن اون مسئله ی دستشویی رو هم فراموش کنی...الان ، منو میبخشی؟
امی : *سکوت*
کای: اگه نمی بخشی درک میکنم.
امی : نه ، میبخشم...
کای : *برادر یجوری بغض میکنه از پشت گوشی معلومه🗿* مـ-ممنونم...
امی و کای حتی بعد یکم دیگه هم می حرفن و بعد خدافظی میکنن
امی : هوفف... حداقل این بخش از امروز خوبه *رفتن و انجام دادن تکالیف*
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردا
امی کای رو جلوی در مدرسه دید ، داشتن میرفتن که یه پسری اومد با بازوش محکم به بازوی کای زد و سریع تر جلو رفت
کای : هوییی!!
امی : اون کی بود؟
کای : کاتسو ، یکم زیادی برام قلدری میکرده
امی : عجب...مواظب باش ، یکم وحشی بنظر میاد
کای:چون واقعا هم هست/-:🤡
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زنگ تفریح:
امی میخواست بره که از بوفه ی چیزی بخره که توی راهرو کاتسو و کای رو دید ، که داشتن به هم فحش میدادن و از دماغ کای هم خون میومد
کای : عوضی...
کاتسو : اینقدر بلند بگو بقیه هم بشنون *گرفتن از موی کای* حالا اون دستکش لعنتی رو در بیار ببینم چه کوفتی زیرشه...
کای : تو خواب ببینی *قیافش از درد تو هم میره*
کاتسو : اخی ، دردت اومد؟ *دستش رو محکم تر میکنه*
امی: *با عصبانیت میره و از پشت سر کاتسو موهاش رو میگیره محکم میکشه عقب ، محکم پرتش میکنه روی زمین* چه غلطا...جرئت کردی با دوستم بر بیوفتی؟سریع گمشو
کاتسو : *با نفرت بلند میشه و میره*
امی : خوبی کای؟
کای : اره خوبم
امی : خوبه *دادن دستمال به کای* از دماغت داره خون میاد *رفتن به سمت بوفه/-:*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد تموم شدن مدرسه_جلوی در مدرسه
امی : این مایک هم دوباره نیومد ، معلوم نی چی شده. *رفتن به سمت خونه*
بسیار ببخشید که خیلی دیر شد😭☝🏼
سرم شلوغ بوددد
سعی میکنم زود بزارم
بازم ببخشید✅
𝕡𝔸𝕣𝕋¹⁵
امی : *رفتن سمت گوشی ، دیدن اسم کای* کای؟ *جواب دادن* الو؟
کای : سـ-سلام امی ، خوبی؟
امی : اره ، تو خوبی؟
کای : به خوبیت...فقط میخواستم ازت...معذرت خواهی کنم...یکم زیاد گستاخ بودم ، نباید بدون فکر کردم سرت داد میزدم...سعی کن اون مسئله ی دستشویی رو هم فراموش کنی...الان ، منو میبخشی؟
امی : *سکوت*
کای: اگه نمی بخشی درک میکنم.
امی : نه ، میبخشم...
کای : *برادر یجوری بغض میکنه از پشت گوشی معلومه🗿* مـ-ممنونم...
امی و کای حتی بعد یکم دیگه هم می حرفن و بعد خدافظی میکنن
امی : هوفف... حداقل این بخش از امروز خوبه *رفتن و انجام دادن تکالیف*
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردا
امی کای رو جلوی در مدرسه دید ، داشتن میرفتن که یه پسری اومد با بازوش محکم به بازوی کای زد و سریع تر جلو رفت
کای : هوییی!!
امی : اون کی بود؟
کای : کاتسو ، یکم زیادی برام قلدری میکرده
امی : عجب...مواظب باش ، یکم وحشی بنظر میاد
کای:چون واقعا هم هست/-:🤡
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زنگ تفریح:
امی میخواست بره که از بوفه ی چیزی بخره که توی راهرو کاتسو و کای رو دید ، که داشتن به هم فحش میدادن و از دماغ کای هم خون میومد
کای : عوضی...
کاتسو : اینقدر بلند بگو بقیه هم بشنون *گرفتن از موی کای* حالا اون دستکش لعنتی رو در بیار ببینم چه کوفتی زیرشه...
کای : تو خواب ببینی *قیافش از درد تو هم میره*
کاتسو : اخی ، دردت اومد؟ *دستش رو محکم تر میکنه*
امی: *با عصبانیت میره و از پشت سر کاتسو موهاش رو میگیره محکم میکشه عقب ، محکم پرتش میکنه روی زمین* چه غلطا...جرئت کردی با دوستم بر بیوفتی؟سریع گمشو
کاتسو : *با نفرت بلند میشه و میره*
امی : خوبی کای؟
کای : اره خوبم
امی : خوبه *دادن دستمال به کای* از دماغت داره خون میاد *رفتن به سمت بوفه/-:*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد تموم شدن مدرسه_جلوی در مدرسه
امی : این مایک هم دوباره نیومد ، معلوم نی چی شده. *رفتن به سمت خونه*
بسیار ببخشید که خیلی دیر شد😭☝🏼
سرم شلوغ بوددد
سعی میکنم زود بزارم
بازم ببخشید✅
- ۱.۷k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط