از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت19

*زمان حال*

_بیا اینجا

رفتم توی بغلش و سرمو روی سینش گذاشتم

توی همون حال داشتم بهش نگاه میکردم که..

_بههههه بههههه جای ما خالییی
هول شده جیغ کشیدم اومدم بلند شم شترق خوردم زمین
با صورت اومدم روی زمین

جیهوپ:چه تو همم بودن فکر کنم بد موقع رسیدیم بچه ها..
آروم صورتم و آوردم بالا بهشون نگاه کردم..
با خنده داشتن بهم نگاه می‌کردن

..........
دور آتیش نشسته بودیم و بغ کرده داشتم بهشون نگاه میکردم

چند دقیقه پیش**

جیمین:یا اینکه باهامون آهنگی که خودت نوشتی رو اجرا میکنی یا نمیبشخمت بخاطر اینکه بهمون نگفتی

****
توی جام‌ پریدم و گفتم
+من عمرن اجرا کنم

جین:یونگی تصمیم بگیر چیکارش کنیم...
+نه...باشه..اوکی..سگ خورد میخونم..

با پیروزی نگام کردن که چشم غره ای براشون رفتم

♡روز کنسرت♡

بلاخره نوبت من رسید باید میرفتن روی سن

..برای اولین بار!

هیجان زده بودم بسیاااررر

نامجون اومد سمتم و گفت:برو که وقتشه...

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
دیدگاه ها (۳)

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

SENARIO :: The Hunters Lave for the Devil :: PART :: 9

فراتر از مدرسه

#Gentlemans_husband#season_Third#part_282سرمو بین دستام گرفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط