رمانهمسراجباری پارتصد وهفدهم

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وهفدهم
نرسیده ب شهر.
-آنا آروم باش همه چی درست میشه نگران هیچی نباش.
من که نمیشد بگم عاشقشم نمیشد بگم دیوونه شم و بخاطر این دارم گریه میکنم.پس گفتم
دیگه تنها شدم همخونه ام رفت من یه دختر تنها تواین شهر چطوری زندگی کنم.
-آنامن نمردم آجی به من تکیه کن چرا نگرانی.
خدافظ￾احسان میخوام تنها باشم امروز شرکت نمیام خدافظ.
نزاشتم ادامه حرفشو بزنه سریع گوشی رو قطع کردمو بعد خاموووووش...
...
ساعت شیش بودو خیلی زودهوا تاریک شدو از صب تا حاال.قدم میزدم تو همون پارک همیشگی اسمشو گذاشته
بودم پارک تنهایی بعد کلی چرخیدن رفتم نشستم رو نیمکتی که باآریا روش نشسته بودم .نگاهی به باال سرم کردم
خدایا ببین دیگه تنهام دیگه حتی آریا هم نیست. حواسمون ب دردای هم باشه. خدایا. آریا با همه بدیاش عشقم بود
دیوونه وار دوستش داشتم.
یاد وقتی افتم که باهم اینجا نشسته بودیمو حرف میزدی.یاد وقتی که بستنی خوردم یاد وقتی که داشتیم روهمین
نیمکت ازاتفاقای بدی که بود حرف میزدیم یه نگاه به جای خالیه آریا انداختم اشک چشمامو بازم شست و گونه هاو
آب یاری کرد.هه.
رفتم سمت بستنی فروشی و یه بستنی گرفتم و همونجا نشستم و شرو کردم به خوردن باهربار خوردن اشکام بیشتر
میریخت و گرمی اشکام و سردی. بستنی.هه
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی،چه نباشی!)علیرضابدیعی(
واقعا دوری از عشق واقعا سخت بود.هرچند که آریا وقتیم کنارم بود ازم دور بود اما بازم تا سرحد مرگ عاشقش
بودم.
هوا دیگه کامال تاریک بود پاشدم که برگ چند قدمی از نیمکت دورشدمو بازم برگشتمو ب نیمکت چشم دوختم
.بازم به راهم ادامه دادمو با ماشین به سمت خونه حرکت کردم. رفتم خونه و کلیدو تو در چرخوندم.خونه تاریک بود
ترس برم داشت المپارو روشن کردم یکم بهتر شد ترسم.از راهرو گذشتم ب پذیرایی رسیدم یه نگاه ب کل خونه
انداختم.
آریا نبود واقعا نبود واقعا رفته بود.رفتم سمت مبل دونفره که آریا همیشه اونجا مینشست روش دراز کشیدم ویه
نفس عمیق کشیدم...
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
ای نور هر دو دیده بی تو چگونه ببینم
Comments please
دیدگاه ها (۱۵)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وهجدهموی گردنم ببسته از تو کجا گر...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد ونوزدهمهماهنگی با همکاراش قسمت نا...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وشانزدهلبخند رو صورتش نقش بست سری...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپانزدهمکاشکی این دیوار خراب شه م...

زور و عشق پارت ۳

پاشو دیگه چقدر میخوابی ، چشمامو باز کردم نشسته بود لب تخت ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط