خاک لب تشنه ی من غیر عطش هیچ ندید

خاک لب تشنه ی من غیر عطش هیچ ندید
آسمان هم که به داد دل پاکش نرسید
آب بی دغدغه از حافظه ی خاک گذشت
مثل یک قطره که بی حوصله از کوه چکید
روی لبهای ترک خورده ی این دشت کویر
باز هم زمزمه ی نم نم باران خشکید
نه که اندیشه ی گل سبز نشد در دل دشت،
گویی از تشنگی این آیه ی زیبا پوسید
آب رویای کویر است ولی از سر خاک
با پر پرتوِ سوزنده ی خورشید پرید
نخل آفت زده با تجربه ی بی آبی
از بد حادثه وز قحطی باران ترسید
غم پنهان شده در دامن نخلستان را
دیدگاه ها (۴)

...

ً

باده ی ناب میشَوَم، شِعر و کِتاب میشَوَمیِکسَره خواب میشَوَم...

آنکه به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گرچه گذشت عمرِ من باز ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط