اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴0

سعی کردم بپیچونمش: اوه تو تیر خوردی باید سریع ببریمت بیمارستان!

بلند شدم و به جیهوپ اشاره کردم: میشه تهیونگ رو بلندش کنی؟ باید ببریمش بیمارستان...

تهیونگ بلند شد...پاهاش میلرزید... جیهوپ رو پس زد و زل زد توی چشمام.
چشماش اینبار سردی خاصی داشت که باعث شد بترسم.

چیزی که توقع نداشتم رو به زبون آورد: دیگه برام مهم نیست منو بخشیدی یا نه!

با تعجب بهم نگاه کردم. چی!؟...

تهیونگ نیشخند ترسناکی زد: چ ببخشیم چ نبخشیم، تو مال منی! حتی اگ نخوای هم تورو مال خودم میکنم!!!

با عصبانیت گفت: اگ بازم جلوم مانع باشه حاظرم بازم بجنگم...

بعد داد زد: تو برای منی اینو توی سرت فرو کن!!

با ترس عقب رفتم... تا ب حال این حالشو ندیده بودم! بغض کردم...نه نه الان وقت گریه نیست...نه نیست...نههه....

ولی...بغضم ناخودآگاه ترکید! اشکام ب سرعت از گونم سر میخورد... چشمای تهیونگ بیش از حد سرد و ترسناک شده بود. خود ب خود از رفتارم پشیمون شدم... ب چشماش ک نگاه میکردم با خودم میگفتم کاش بهش میگفتم ک بخشیدمش و دوسش دارم...

اشکام رو پاک میکردم ولی بازم گوله گوله اشک از گونم سر میخورد و روی زمین چکه میکرد!

تهیونگ ب حالم اهمیت نداد و به سمت ماشینی رفت که اعضا اورده بودنش.

سوار شد و بقیه هم رفتن سمتش ب جز هیونجین و جونگکوک.

به سمتم اومدن...
هیونجین با ناراحتی دستش رو روی شونم گذاشت: گریه نکن دختر...

جونگکوک موهامو نوازش کرد: نباید این حرفا میزدی دختر مگه از جونت سیر شده بودی؟؟؟

هق هق کردم: اون...منو میکشه!!

جونگکوک پوزخند زد: نبابا اون اینکارو نمیکنه با تو! میدونم از چشماش اینو خوندی... اوه خدای من چشمای تهیونگ از همیشه ترسناکتر شده بود!!!

هیونجین خندید: اره! دفعه اخری که چشماش اینجوری ترسناک شده بود وقتی بود که سوهو به باند مافیاییمون خیانت کرد!

نگاهشون کردم: باند مافیاییتون!!!؟؟ سوهو جزوش بوده!؟

تا جونگکوک خواست چیزی بگه، جیمین با ترس به سمتمون دویید: زود باشید بیایددد رئیس خیلی عصبیه!

ماهم سریع رفتیم و سوار شدیم. من نشستم پیش تهیونگ!!

هیچکسم پیشمون نبود توی لیموزین! بقیه ماشین های دیگه بودن. ما بودیم و راننده!!!

با ترس چسبیدم به در سمت خودم و خودمو اروم کردم: جونگکوک گفت که اون منو نمیکشه...اره....اروم باش ا. ت.... نترس!

یهو دستی دورم حلقه شد و منو عقب کشید.

تهیونگ منو به خودش چسبوند!
دوباره با ترس لرزیدم و دستام یخ زد...
تهیونگ روی موهام بوسه زد: ببخشید ک اونجوری باهات صحبت کردم دست خودم نبود!

دوباره بغض کردم... از ترس دهنم بسته شده بود.

تهیونگ چونمو گرفت و سرمو برد بالا و توی چشمام نگاه کرد. چشماش مظلوم شده بود!!!

گفت: لطفا ازم متنفر نشووو منو نگاه کن ا. ت
چونمو که ول کرد، سرشو انداخت پایین: ببخشید عشقم

بغضم شکست، چیزی که قبلا باید میگفتم و الان گفتم تا به قول جونگکوک از جونم محافظت کنم: من تورو خیلی وقته بخشیدم!

همین، فقط همین تونست از دهنم بیرون بیاد.
تهیونگ اشکامو با دستش پاک کرد: من... به خاطر حرفایی که زدم هم بخشیدیم!؟ میدونم لایق بخشیده شدن نیستم همونجوری که پدر و مادرم منو نبخشیدن!

سریع گفتم: نه نه من بخشیدمت!!

پوزخند زد: ا. ت من خوب فرق بین دروغ و راست رو میفهمم! کاملا واضحه از ته دلت نیست!

اره راست میگه دلم شکسته بود...


حالا از ته دل گفتم: به زمان نیاز دارم... الان حالم خوب نیست!

تهیونگ لبخند تلخی زد: هرچقد وقت بخوای بهت میدم!

خواستم ازش جدا بشم ولی گریم نذاشت و محکم بغلش کردم و گریه کردم...

اونم محکم بغلم کرد و موهامو نوازش کرد...

حال عجیبی داشتم...که نمیتونم توصیفش کنم...
دیدگاه ها (۵)

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۱

تقدیم به آکانه خوشگلمممم😍😍❤

فالو نشه؟؟ 🥹❤

تانجیروو کیوتتت🥹❤

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط