پارت۳۱

اون یه هفته مثل برقو باد گذشت الانم که گفت
چمدون ببند
داشتم چمدون می‌بستم که تلفنم زنگ خورد جواب دادم که گفت
-به حرفم که گوش نکردی خب ولی وقتی رسیدی شیکاگو فرار کن و پدرتو با خودت ببر اون میخواد انتقام بگیره میخواد از پدرت به خاطر خواهرش انتقام بگیره خوب گوش کن چی میگم تو مستحق حقیقت نیست فقط فرار کن
تا میخواستم جواب بدم قط کرد چمدونمو چیدم ایندفعه باید همینکارو کنم
-بریم عزیزمم؟؟؟
-عزیزم؟
-بده میخوام بهت حال بدم؟
-ولش کن بریم من امادم
-بریم
وارد ماشین شدیم
-با هواپیما میریم دیگه
-اره ولی خب vipعه
-اهااا
رسیدیم که کارای لازمو انجام دادیم وسواس هواپیما شدیم قسمت ویژه نشستیم که تا میخواستم بشینم منو گذاشت رو پاش
-هعییی بزارم زمین
-پس برا چی vipگرفتم؟
-لیام نکنن
-اوخیی نوچ نمیشه همینجا بشین جات راحته
دیدگاه ها (۰)

بچه ها یه رمان هست واسه یکی از دوستای قدیمیمه

پارت ۳۲

یلداتون به زیبایی برف و به شیرینی هندونه و به ترشی انار

پارت ۳۰

پارت ۲۳ فیک دور اما آشنا

پارت۵ویو رزی:بلند شدم رفتم حموم بدنم هنوز درد میکرد بعد حموم...

سه پارتی هیسونگ p۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط