دو پارتی نامجونـــ

پارت اخر
ات ک همینجوریش از فلفل قبلی قرمز شده بود، با تکون دادن سرش سریعا مخالفت میکنه...بعد از دقایقی، بالاخره نامجون میاد و پیش بقیه میشینه...
_اوما من ب این دختره اعتماد ندارم...بزا یکم از غذامو بدم بخوره اگ چیزیش نشد بشینم با ارامش غذامو بخورم...
+اومااا
لینا باد بزنشو برمیداره و چندبار رو دست نامجون میزنه...
"نچ نچ نچ، دروغ ب من؟ مثل مرد بگو میخوای مطمعن شی ات سیر میشه"
+بریم خدارشکر کنین منو درسته قورتم نمیده ا گشنگی. میخواین غذاشم بده من بخورم؟
مینجی ک تا اون لحظه تو خودش بود و حتی دستم ب غذاش نزده بود، اروم میزنه ب شونه ی ات..."اگ نمیخوای ازت سواستفاده کنه، ازش دور شو..."
بعد از گفتن حرفش بدون چیز دیگه ای گذاشت و رفت...سو استفاده؟ چیزی خورده؟...
بالاخره بعد از کلی مزه ریختنای ات و کلافه شدن اوما و نامجون، همه رفتن اتاقاشون...فقط لینا، نامی و ات مونده بودن...
"ات، امروز و تو ظرفارو بشور...باید برم دیدن دخترم..."
ات تا خواست اعتراض کنه اوما بدون توجه بهش رفت...
_ات، برام اب میاری؟
+چشم، شما فقط دستور بده جنابه محترمه...
ات با بی میلی لیوان و پر میکنه و سمت نامی میگیره...ولی با گیر کردن پاش ب پای نامی دقیقا میوفته روش...
+واقعا نمیفهمم مرد گنده چرا پاتو جمع نمیکنی...
ات خواست پاشه ک با قفل شدن دستای نامی دور کمرش خشکش زد...
+چیزی شده؟
_ن، فقط دارم ب منظره ای گ متعلق ب خودمه نگاه میکنم...
الان یادش اومد منظور مینجی از سواستفاده چی بود...
+اقای کیم؟!...حالت خوبه؟ نکنه واقا ی چی تو غذات بود؟
_بس کن ات...واقا حال چرت و پرت گوییاتو ندارم...
ازونجایی ک ات نمیدونست چ اتفاقی داره میوفته، مات و مبهوت ب کیم خیره شد...
_ات؟ سعی نکن با چشمایی ک قبلا گولم زدن دوباره گولم بزنی...خوب میدونی دوست دارم...
+ببخشید؟...تو همسن پدر بزرگـــ
قبل از تموم شدن حرفش نامی شروع کرد ب بوسیدن ات...ن سواستفاده ای درکا بود، ن مرد مسنی...فقط ات خبر نداشت پسر بچه ای ک باهاش تو پرورشگاه اشنا شده، الان صاحب اینجاست...
دیدگاه ها (۳۵)

تک پارتی جیهوپـــ

تک پارتی تهیونگـــ

دو پارتی نامجونـــ

تک پارتی تهیونگـــ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط