به خودم اومدم و دیدم من یه شورتک کوتاه و یه نیم تنه دارم

به خودم اومدم و دیدم من یه شورتک کوتاه و یه نیم تنه دارم و چند سانتی از خط سینم تو معرَض دیده...
ای وای بدبخت شدم....
من‌میگم دوساعته داره به چی نگاه میکنه ها!
شتت...
رفتم یه هودی بلند از تو کمد برداشتم و پوشیدم....
_چرا عوض کردی؟
همونطوری خوب بود....
+دفعه بعد حتماااا از شما اجازه میگیرم...
_اخه بدنت خیلی تپلی و قشنگ بود!
سینه هاتم که...
شتت این چقدررر پرروعه...
+پسررر تو حیا نداری؟
_پای تو وسط باشه نچچچ...
+البته مستی دیگه!
_درسته...مستم
این چشماش خیلی قشنگه!
موهای مشکیش هم که داده بالا واین کت چرم اوفففف...
+میشه یه سوال ازت بپرسم...
_حتما....
+کجا بودی...
_خبب...شاید رفته بودم خونم....
نمیبینی وسایلام نیست؟
+ب..ببینم تو میخوای بری؟
_اوهوم
با این حرفش بغض کردم...اصلا دوست نداشتم بره...
+کی؟(بغض)
_فردا صبح که شنبه س...
تعطیله...
یکشنبه هم تعطیله!
منم که لیسانسمو گرفتم‌ و قراره دانشگاهمو عوض‌کنم‌.....
یعنی انتقالم دادن....
+......
_...
+یعنی...یعنی قراره دیگه نیای دانشگاه..؟(لرزش و بغض)
_خب آره.....چرا اینجوری شدی؟...
به خودم اومدم و یک قطره اشکی که اومد و پاک کردم.....
+هیچی تو برو من الان نودلتو درست میکنم....
از پشت کانتر بلند شد و اومد سمت منی که به کابینت تکیه داده بودم..
قدم خیلی کوتاه بود در برابر اون...
هیکلم هم همینطور...
+چرا این...
دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو اورد بالا....من هی با تکون دادن سرم چونمو از دستش میکشیدم...
که آخر سر دستشو گذاشت پشت گردنم و با دو تا دستش سرمو اورد بالا...
که طاقت نیاوردم و بغضم ترکید ولی هق هق نکردم....
+ولم‌کننن....(ترکیدن بغض)
دستاشو ول کرد و سرمو انداختم پایین و رفتم سر گاز تا نودل که داشت میجوشید و چک کنم....
+برو بشین الان میام...
_من نمیخورم(داد)
چونشو گذاشت زیر چونمو محکم گرفتش...
به من‌نگاه کننن(داد)
+گفتم نمیخواممم(هق هق)
۱۰ثانیه سکوت...
_چرا گریه میکنی؟
+چیز مهمی نیست...برو گفتم...
_به من نگاه کن گفتم...
میگم وقتی دارم حرف میزنمممم به من‌نگاه کننن....
میخوام‌چند ثانیه نگاهت کنمم...نمیشههه؟
+(بهش نگاه‌کرد)
_اصلا دوست ندارم گریه کنی میدونی؟(لبخند و مهربون)
خم شد و بلندم کرد گذاشتم رو کانتر...
+مهم نیست اصلا....
_واسه من مهمه!
+نیست...
_میخوای بهت ثابت کنم که هست؟...
+......
_چرا وقتی گفتم دارم میرم بهم ریختی....؟
+......
_ات؟.....
+هیچی همینطوری.....
_میخوای بری بخوابی؟
نه‌نمیخوام ....میخواستم بپرم تو بغلش و بهش اعتراف کنم ولی نمیشد....
+نه....
با دستش سرمو‌گرفت و نگاهش بین لبام و چشمام میچرخید.....
_ات..چیشد یدفعه؟چرا گریه کردی؟من باید بدونم....
+م....میشه نری؟(شکستن بغض)
_اوهه پس قضیه اینه.....
+الان زل زدی به من‌که چی؟(دادد)
_باشه(خنده) باشه...
+نخندددددد(داد و گریه)
_ باشه..
دیدگاه ها (۰)

_تو منو دوست داری مگه نه؟+........_ات؟+هاا؟_بیا اینجا ببینم....

+بزارش برای یه شب دیگه..._هوم ...باشه....و بلند شد و رفت زیر...

2ماه بعد....ساعت ۲‌نصف شب بود و تهیونگ هنوز نیومده بود....شا...

+اهان...باشه..و پاشدم از اتاق اومدم بیرون..رفتم بالا پشت بوم...

پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط