نامحسوس پارت
نامحسوس پارت۵-
چنددقیقه بعد•
بعد از حساب پول کرایه ی تاکسی به سمت کافه راه افتادم وقتی رسیدم دم در کافه دوباره همون حس آرامش همیشگی بهم دس داد وارد کافه شدم دیدم لیا با کیوترین تیپ ممکن روی صندلی همیشگیش نشسته وانگار داره به چیزی فعک میکنه بخاطر همین کرم درونم فعال شد رفتم یواشکی از پشت با صدای خیلییی کم بلند گفتم:سیلاممم وروجک
لیا:وای خدا بگم چیکارت نکنه ا.ت اگه سکته میزدم چی راستی علیک سلوم
ا.ت:وای خدا پیشی ملوس من آخه واسه همچین چیزی آدم سکته میکنه؟ راستیی در تفکر چه بودی🤨
لیا:هیچی دوشیزه خانم لیا پیام داده نمی تونه بیاد باید میرفت یکی از طرح های لباسشو که با هم دانشگاهیش مشترکه کامل کنه
تو گروه پیام گذاشته بود مگه تو ندیدی😐
ویوهمستر(منم)°
ا.ت گوشیشو از کیفش در آوورد دید اونقدر واسه به موقع رسیدن عجله داش که یادش رفته بود شارژ گوشیشو چک کنه و گوشیش خاموش بود
ا.ت:وایییی خودا بگم چیکارت کنه کای چون با حرفاش حواصمو پرت کرد ترسیدم سر وقت نرسم بخاطر همین یادم رفت شارژ گوشیمو چک کنم🤧
لیا:مردم دوس دارن منم رفیق دالم خودااایا خودت کمکم کن حالا اشکال نداله بیا بریم بگردیم [درحال پاشدن از صندلی و برداشتن کیفش اینو میگه]
ا.ت:کجااا من هنوز چیزی نخوردم☹️
لیا:واییی حالا از گشنگی نمیمیری که بدو بیا دیگه ببین چه قشنگه هواهم آفتابیه بدو بیااااا
ا.ت ویو°
تا خواستم حرف بزنم لیا دستمو گرفت و با خودش بردم بیرون🙄
ادامه دارد.........
چنددقیقه بعد•
بعد از حساب پول کرایه ی تاکسی به سمت کافه راه افتادم وقتی رسیدم دم در کافه دوباره همون حس آرامش همیشگی بهم دس داد وارد کافه شدم دیدم لیا با کیوترین تیپ ممکن روی صندلی همیشگیش نشسته وانگار داره به چیزی فعک میکنه بخاطر همین کرم درونم فعال شد رفتم یواشکی از پشت با صدای خیلییی کم بلند گفتم:سیلاممم وروجک
لیا:وای خدا بگم چیکارت نکنه ا.ت اگه سکته میزدم چی راستی علیک سلوم
ا.ت:وای خدا پیشی ملوس من آخه واسه همچین چیزی آدم سکته میکنه؟ راستیی در تفکر چه بودی🤨
لیا:هیچی دوشیزه خانم لیا پیام داده نمی تونه بیاد باید میرفت یکی از طرح های لباسشو که با هم دانشگاهیش مشترکه کامل کنه
تو گروه پیام گذاشته بود مگه تو ندیدی😐
ویوهمستر(منم)°
ا.ت گوشیشو از کیفش در آوورد دید اونقدر واسه به موقع رسیدن عجله داش که یادش رفته بود شارژ گوشیشو چک کنه و گوشیش خاموش بود
ا.ت:وایییی خودا بگم چیکارت کنه کای چون با حرفاش حواصمو پرت کرد ترسیدم سر وقت نرسم بخاطر همین یادم رفت شارژ گوشیمو چک کنم🤧
لیا:مردم دوس دارن منم رفیق دالم خودااایا خودت کمکم کن حالا اشکال نداله بیا بریم بگردیم [درحال پاشدن از صندلی و برداشتن کیفش اینو میگه]
ا.ت:کجااا من هنوز چیزی نخوردم☹️
لیا:واییی حالا از گشنگی نمیمیری که بدو بیا دیگه ببین چه قشنگه هواهم آفتابیه بدو بیااااا
ا.ت ویو°
تا خواستم حرف بزنم لیا دستمو گرفت و با خودش بردم بیرون🙄
ادامه دارد.........
- ۸۳
- ۱۰ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط