گم کرده ام تو را

گم کرده ام تو را
میان مهِ غلیظی از سکوت
میانِ هاله ای از ابهام

نفس نفس به تو نزدیک شدم
قدم قدم از من دور شدی
آنقدر که دیگر نمی شناسمت

و من هر فصل را
در آغوش کشیدم
تا ردّی از تو بگیرم
و تنِ هیچ فصلی
داغ تر از زمستانی نبود
که عاشقم کردی

خیابان ها را
کوچه ها را
به دنبالت قدم زدم
و در میان مردم شهر
شانه به شانه از کنارت گذشتم

چشم در چشم
و تو چقدر غریبه ای
اما
چهره ات آشناست...
.
دیدگاه ها (۴)

شاید توسکوت میان کلامم باشیدیده نمی شویاما من تو را احساس می...

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟چون لبخند رو به هر ک...

دل من محکمه ایست...که بمن می گوید؛همه رادوست بدار.به همه خوب...

همیشه برای "مانـــدن" دلیل هست...وبرای"رفتن" بهانه....همیشه ...

محمد ویسی

معشوقه دشمنP³⁸جسا از اتاقش بیرون اومد.لباس کوتاه مشکی رنگی ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط