شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست
که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست


چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست



اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست



شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست



کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست..
دیدگاه ها (۱)

تو مرا یاد کنی یا نکنیباورت گر بشود،گر نشودحرفی نیست..امانفس...

در خاطـــــرم آمد و شب بخیــــــــر گفت..گفتم بدون تو شبها ب...

اینم دستخط من..

نه تو می مانی و نه اندوهو نه هیچ یک از مردم این آبادیبه حباب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط