Badandgoodlife

#Bad_and_good_life
part⑦

~عااا خب...

√خب؟؟

~من تو رو همین الان دیدم چطور باید بهت اعتماد کنم؟؟؟

√چیکار کنم ک بتونی بهم اعتماد کنی؟

~من از کجا بدونم

√ (خنده)

~چیع؟ چرا میخندی، مکه جک گفتم؟؟

√انیا(نه) ولی وقتی خودت نمیدونی من باید چیکار کنم

~🤷🏼‍♀️

√عااام خب چطوره یه چند روزی باهم دوست باشیم؟؟

~عاا خیل خب قبوله

√پس لیدی من شمارتو بهم بده

~چرا باید شمارمو بهت بدممم؟؟؟

√آیش تو الان دوست منی

√نباید شمارتو داشته باشم؟؟

~عاا اره حواسم نبود

√خب بفرما بگو

~09.....

√thanks

~خواهش

√خب من میروسنمت

~عاا نمیخواد خودم میرم به زحمت می افتی

√دیگه همچین حرفی نزن باشه، ناراحتم میکنی

~باوشه

(بنده: تهیونگ یونا رو رسوند خونش خودش برگشت خونه)
ویو تهیونگ
√مطمعن تا الان اون لاش خورای عوضی به پدر بزرگم همه چیو گفتن آیـــــش
پدربزرگ ته|
|تهیونگ

√بله پدربزرگ

|بیا اینجا بینم

√ذهن تهیونگ: آیـش حالا چی بهش بگم

✓چیزی شده

|اون، اون دختره کیه؟

|تو ک با کسی قرار نمیزاری؟ میدونی ک نباید بزاری نه

√اینو میدونم ولی پدربزرگ عشق ک حالیش نیست کی به کیع

|چیییی گفتییی پسرع ای عو*ضیی نمک نشناس(بنده: خودتی مرتیکه به پسر من نگو عوضی)

|تو باید با دختر عموت ازدواج کنیی میفهییی کههه(داد)

√من نمیخوام به یه هر*ه ازدواج کنم(عربده)

(بنده: پدربزرگ با اون صدای تهیونگ ر*ید به خودش لالمونی گرفت)

√انقدررو اعصاب من راهی نریدددد ولم کنیدددد(عربده)

(بنده: تهیونگ رفت تو اتاقشو در و محکم بست رفت رو تختش نشست دستاشو بین موهاش گرفت و تو فکر رفتم)

.....
خلاصه پارت8

~ ذهن یونا: الان چیکار کنم یعنی بهش بگم اره؟ واییی دارم دیونه میشم

√لیدی نمیخوای جواب منو بدی؟...
........ پرش زمانی

~بهش میگم
(یونا ال برگشت بره اون سمت خیابون پیش تهیونگه که....)

~تهیونگ مراقب باششششش(داد)

......

خماری😂💖
دیدگاه ها (۰)

#Bad_and_good_life Part⑧√هووووف چرا من گیر این خانواده افتاد...

بچها اون پیجم دیگه دستم نیست @tiya_army از این به بعد اینجا ...

Bad_and_good_life part⑥+هعییی از بدبختیام بگم؟ از جی بگم؟ هی...

#Bad_and_good_life part⑤(روای:باباش خواست به ا.ت سیلی بزنه ا...

رمان (نه تومیوکا سان) چپتر۲

عشق مخفی پارت 5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط