ملیکا سال ماه مه

●ملیکا ،سال ۱۹۲۸،ماه مه●


روی تخت در اتاق تاریک هردومان دراز کشیده بودیم ،جونگ کوک روی بدنم بود سرش روی سینم بود و آروم موهاش و نوازش می کردم .
آرامش شب ها کنارش بودن یه آرزو برام بود !همیشه دلم می خواست زمان و متوقف کنم !تا بیشتر کنار هم باشیم .قبل از ازدواج مون ۳ سال منتظر این ارامش بودیم ،۲۱ سالم بود که دیدمش ،بغل برکه نشسته بودم و پاهای لخ.تم توی آب بود ،که سایه بزرگی روم افتاد داغی آفتاب جاشو به خنکی و نسیمی داد اون موقع بود که بالای سرم برای اولین بار دیدمش !متضاد هم بودیم تاریک و روشن ،پارچه های کت بلند و مشکیش با دامن به رنگ نعنایی کمرنگ من قاطی شده بود ،اولین جرقه ! اولین بوسه گناه یک دختر باکره بود !توی اون شهر لعنتی !کلیسا حکم شاه و داشت و راهب ها حاکم ها،مجبور شدیم قایمکی توی جنگل باهم احد ببندیم تا راهب ها نفهمند !چون مردم پسر ها ودختر هایشان را به دست آنها می‌دادند تا راهب شوند یا به شوهر هایی مانند پیر مرد ها یاپدر های جوان کلیسا داده می شدند!از این کار متنفر بودم و حتی کوک ! 'خاطرات ،M.k'


لایک ۱۰
کامنت ۷
تلگرام
https://t.me/Darkness70864
دیدگاه ها (۴۰)

●وانیا ،عمارت تاریک ،اکنون●دوربین هایی که تازه خریده بودیم و...

°☆سایه /مزاحم ،جنگل شمالی ،پناه گاه قاچاق چیان دختر ☆°صدای د...

●وانیا ،عمارت تاریک ،اکنون●رزالین با لحن ناباورانه و هیجان ز...

●ملیکا ،سال ۱۹۲۸،ماه مه●شب شده بود ،چراغ نفتی را روی میز کار...

پارت دوازدهم گمشده ای شرق

رمان j_k

3پارتی کوکی:{وقتی روت حساسه و میدزدنت}

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط