شاهزاده منفصل
شاهزاده من🍷فصل 1
# پارت ۲۵
ویو ا.ت : منظورش چی بود ؟ هیچی از حرفاس برام قابل درک نیستن ...
کوک : ا.ت ببین تو قرار صاحب یه پسری بشی که دنیا و آیندهی این بشر رو نجات میده با مهربونیاش با همدلیش با هوش باور نکردنی که داره زمانی که این پسر به دنیا بیاد وقتی بزرگ تر شد چیزی رو اختراع میکنه که باعث میشرفت این سرزمین بشه پس لطفا این نوشیدنی رو بخور و هدیهی من برای بچت رو قبول کن ...
ا.ت : .....
کوک : ا.ت ؟ شنیدی چی گفتم ؟
ا.ت : ها ؟ آره
کوک : خب بخورش
ا.ت : باشه
ویو کوک : این دنیا با بوجود اومدن این بچه تغییر میکنه این بچه معجزهای هستش که نگو توی اون نوشیدنی خوشبختی رو تقدیم زندگی ا.ت کردم این نوشیدنی باعث میشه که این پسر بچه رنگ چشمای عجیبی داشته باشه و قدرت ذهن خانی و پیشگویی رو این پسر آیندهی این جهان رو میسازه ( نویسنده : بچهها کوک چون محافظ جنگل و یه الهه هستش میتونه بفهمه جنسیت بچهی ا.ت چیه )
ویو ا.ت : نوشیدنی رو خوردم یکم با کوک صحبت کردم و توی جنگل قدم زدیم و باهم تا میتونستیم حرف زدیم و خندیدم دیگه نزدیکیای شب بود و باید میرفتم آروم کوک رو بغل کردم قبلا ازش پرسیده بودم که اگه موضوع بچه رو بگم مشکلی داره یا نه اونم گفته بود مشکلی نیست بیخیال از این فکرا سوار دلبر شدم و به سمت قصر حرکت کردم دلبر رو به استبل بردم و خودم وارد قصر شرم تهیونگ و مامانش و باباش منتظرم بودن تا شام بخوریم رفتم نشستم سلامی کردم و با اشتها غذام رو خوردم بی تاب برای این بودم که این خبر رو به تهیونگ بدم .....
# پارت ۲۵
ویو ا.ت : منظورش چی بود ؟ هیچی از حرفاس برام قابل درک نیستن ...
کوک : ا.ت ببین تو قرار صاحب یه پسری بشی که دنیا و آیندهی این بشر رو نجات میده با مهربونیاش با همدلیش با هوش باور نکردنی که داره زمانی که این پسر به دنیا بیاد وقتی بزرگ تر شد چیزی رو اختراع میکنه که باعث میشرفت این سرزمین بشه پس لطفا این نوشیدنی رو بخور و هدیهی من برای بچت رو قبول کن ...
ا.ت : .....
کوک : ا.ت ؟ شنیدی چی گفتم ؟
ا.ت : ها ؟ آره
کوک : خب بخورش
ا.ت : باشه
ویو کوک : این دنیا با بوجود اومدن این بچه تغییر میکنه این بچه معجزهای هستش که نگو توی اون نوشیدنی خوشبختی رو تقدیم زندگی ا.ت کردم این نوشیدنی باعث میشه که این پسر بچه رنگ چشمای عجیبی داشته باشه و قدرت ذهن خانی و پیشگویی رو این پسر آیندهی این جهان رو میسازه ( نویسنده : بچهها کوک چون محافظ جنگل و یه الهه هستش میتونه بفهمه جنسیت بچهی ا.ت چیه )
ویو ا.ت : نوشیدنی رو خوردم یکم با کوک صحبت کردم و توی جنگل قدم زدیم و باهم تا میتونستیم حرف زدیم و خندیدم دیگه نزدیکیای شب بود و باید میرفتم آروم کوک رو بغل کردم قبلا ازش پرسیده بودم که اگه موضوع بچه رو بگم مشکلی داره یا نه اونم گفته بود مشکلی نیست بیخیال از این فکرا سوار دلبر شدم و به سمت قصر حرکت کردم دلبر رو به استبل بردم و خودم وارد قصر شرم تهیونگ و مامانش و باباش منتظرم بودن تا شام بخوریم رفتم نشستم سلامی کردم و با اشتها غذام رو خوردم بی تاب برای این بودم که این خبر رو به تهیونگ بدم .....
- ۶.۹k
- ۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط