part
part: ¹³
ا.ت: هانا رو کجا بردی؟
برگشت سمتم و گفت
کوک: چطور؟
ا.ت: کوکی خواهش میکنم ولش کن.. لطفا..
کوک: خودت که دیدی.. زد تو گوشم..
ا.ت: غلط کرد.. من به جاش ازت معضرت میخوام.. ولش کن بره.. به خاطر من
کوک: بهش فکر میکنم...
ا.ت: ولی..
پرید وسط حرفم و گف
کوک: ساکت! برو رو تخت..
ا.ت: برا چییی؟
کوک: نترس بابا کاریت ندارم.. یکم بخوابیم
دیشب تا ساعت ⁴ صب بیدار بودیم..
راستم میگف.. داشت منو عذاب میداد..
بایدم خسته باشه.. باشه ارومی گفتم و رفتم رو تخت کارش تموم شد اومد سمتم و از پشت بغلم کرد..
کوک: شب میریم جایی که هاناعه.. باید انرژی داشته باشی..
منظورشو نفهمیدم بیخیال شدم گرفتم خوابیدم.....................................
با حس صدا زدناش بیدار شدم..
کوک: ا.ت.. ا.ت.. بیدار شو.. باید بریم..
اروم پاشدم و به تخت تکیه دادم..
ا.ت: کجا؟
کوک: سازمان..
ا.ت: برا چی؟
کوک: هانا اونجاس
سریع پاشدم رفتم اماده شدم گفتم
ا.ت: بریم
دستمو گرف رفتیم سوار ون شدیم..
بعد از ¹⁰ مین رسیدیم به یه برج ¹⁰ طبقه که خیلیم گرون بود..هه.. کل اسیا زیر دست اینن.. انتظار دارم چی باشه؟ رفتیم تو سالنش.. چقد بزرگ بوددددد.. دستمو گرف
سوار اسانسور شدیم.. دکمه ۲ طبقه زیر زمینو زد..ترس وجودمو گرف.. رسیدم رفتیم تویه اتاق بزرگ.. وارد که شدم بوی خون اومد
یه نفر وسط اتاق به صندلی بسته شده بود.. بدنش خونی و زخمی بود.. موهاشم جلو چشماش ریخته بود.. شیش تا پسرم دور تا دورش جم شده بودن.. تا ما رفتیم.. یکیشون گف:
یونگی: انجام شد.. بقیش با خودت کوک
هانا: خفه شو عوضی(بیحال)
رفتم سمت دختره و موهاشو کنار زدم دیدم هاناعه! داد زدم از ترس..
ا.ت: چت شده؟ عوضی باهاش چیکار کردیییی؟
یونگی: فقط دستور جونگکوکو انجام دادم..
دستاشو باز کردم و اروم ماساژشون دادم و گفتم:
ا.ت: بهت گفتم واست دردسر میشه هانا نگفتم؟
هانا: مهم نیس..
اروم جوری که فقط خودم بشنوم گف
خودم نجاتت میدم از دستش فعلا باید ولم کنه..
کوک داشت با اونا حرف میزد.. حواسش بهمون نبود.. گرفتمش تو بغلم و اروم موهاشو ناز کردم..
هانا: کاری که باهات نکرد؟
ا.ت: دخترونگیمو ازم گرفت
هانا: چیییی؟(داد)
حرومزاده چیکار کردی باهاش؟
خودم میکشمت..
حمله ور شد سمتش که یهو یکیشون اصلحه رو گذاشت روی سرش و گف
تهیونگ: گمشو بشین سر جات...
اروم هانا رو گرفتم و نشوندمش روی صندلی
ا.ت: کوک.. بذار زخماشو ببندم.. عفونت میکنه
اشارع کرد به گوشه اتاق.. رفتم اوردم و شروع کردم به پاک کردن زخماش.. صداشم در نمیومد.. میدونستم دارع به انتقام فکر میکنه.. بتادین ریختم رو دستاش که اخ ارومی گف.. کارمو تموم کردم و به جونگکوک گفتم
ا.ت: بذار بره.. گفتی بهش فک میکنم
کوک: اوممم.. به یه شرط
ا.ت: چه شرطی؟
کوک: دیگه دور و بر تو پیداش نشه.. اونموقع میکشمش.......
ا.ت: هانا رو کجا بردی؟
برگشت سمتم و گفت
کوک: چطور؟
ا.ت: کوکی خواهش میکنم ولش کن.. لطفا..
کوک: خودت که دیدی.. زد تو گوشم..
ا.ت: غلط کرد.. من به جاش ازت معضرت میخوام.. ولش کن بره.. به خاطر من
کوک: بهش فکر میکنم...
ا.ت: ولی..
پرید وسط حرفم و گف
کوک: ساکت! برو رو تخت..
ا.ت: برا چییی؟
کوک: نترس بابا کاریت ندارم.. یکم بخوابیم
دیشب تا ساعت ⁴ صب بیدار بودیم..
راستم میگف.. داشت منو عذاب میداد..
بایدم خسته باشه.. باشه ارومی گفتم و رفتم رو تخت کارش تموم شد اومد سمتم و از پشت بغلم کرد..
کوک: شب میریم جایی که هاناعه.. باید انرژی داشته باشی..
منظورشو نفهمیدم بیخیال شدم گرفتم خوابیدم.....................................
با حس صدا زدناش بیدار شدم..
کوک: ا.ت.. ا.ت.. بیدار شو.. باید بریم..
اروم پاشدم و به تخت تکیه دادم..
ا.ت: کجا؟
کوک: سازمان..
ا.ت: برا چی؟
کوک: هانا اونجاس
سریع پاشدم رفتم اماده شدم گفتم
ا.ت: بریم
دستمو گرف رفتیم سوار ون شدیم..
بعد از ¹⁰ مین رسیدیم به یه برج ¹⁰ طبقه که خیلیم گرون بود..هه.. کل اسیا زیر دست اینن.. انتظار دارم چی باشه؟ رفتیم تو سالنش.. چقد بزرگ بوددددد.. دستمو گرف
سوار اسانسور شدیم.. دکمه ۲ طبقه زیر زمینو زد..ترس وجودمو گرف.. رسیدم رفتیم تویه اتاق بزرگ.. وارد که شدم بوی خون اومد
یه نفر وسط اتاق به صندلی بسته شده بود.. بدنش خونی و زخمی بود.. موهاشم جلو چشماش ریخته بود.. شیش تا پسرم دور تا دورش جم شده بودن.. تا ما رفتیم.. یکیشون گف:
یونگی: انجام شد.. بقیش با خودت کوک
هانا: خفه شو عوضی(بیحال)
رفتم سمت دختره و موهاشو کنار زدم دیدم هاناعه! داد زدم از ترس..
ا.ت: چت شده؟ عوضی باهاش چیکار کردیییی؟
یونگی: فقط دستور جونگکوکو انجام دادم..
دستاشو باز کردم و اروم ماساژشون دادم و گفتم:
ا.ت: بهت گفتم واست دردسر میشه هانا نگفتم؟
هانا: مهم نیس..
اروم جوری که فقط خودم بشنوم گف
خودم نجاتت میدم از دستش فعلا باید ولم کنه..
کوک داشت با اونا حرف میزد.. حواسش بهمون نبود.. گرفتمش تو بغلم و اروم موهاشو ناز کردم..
هانا: کاری که باهات نکرد؟
ا.ت: دخترونگیمو ازم گرفت
هانا: چیییی؟(داد)
حرومزاده چیکار کردی باهاش؟
خودم میکشمت..
حمله ور شد سمتش که یهو یکیشون اصلحه رو گذاشت روی سرش و گف
تهیونگ: گمشو بشین سر جات...
اروم هانا رو گرفتم و نشوندمش روی صندلی
ا.ت: کوک.. بذار زخماشو ببندم.. عفونت میکنه
اشارع کرد به گوشه اتاق.. رفتم اوردم و شروع کردم به پاک کردن زخماش.. صداشم در نمیومد.. میدونستم دارع به انتقام فکر میکنه.. بتادین ریختم رو دستاش که اخ ارومی گف.. کارمو تموم کردم و به جونگکوک گفتم
ا.ت: بذار بره.. گفتی بهش فک میکنم
کوک: اوممم.. به یه شرط
ا.ت: چه شرطی؟
کوک: دیگه دور و بر تو پیداش نشه.. اونموقع میکشمش.......
- ۱۰.۵k
- ۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط