دوپارتی
#دوپارتی
حالا تو طلبکار شدی ؟
ادانه پاردت دوم
بغلش کرد و به سمت اتاق خواب رفت لباساشو عوض کرد و روی تخت خوابوندش و خودش روی کاناپه خوابید...
...........
صبح با آشفتگی بیدار شد و دید یونا هنوز خوابه رفت پایین و صبحونه ای درست کرد...دیروز موقعی که از کمپانی برگشت ساعت10شب بود ولی دید که کسی خونه نیست همه جا رو گشت ولی خبری از یونا نبود تا که خبرشو از نامجون گرف و فهمید با رزیتا و یوری رفته بار جیهوپ خیالش از یه بابت راحت بود این که بار مال جیهوپه ولی از مست کردنش عصبی بود.
.......
با سردرد از خواب بیدار شد
+خدای من کی منو اورد تو خونه...شوگا!
به طبقه پایین رفت و شوگایی که داشت صبحونه درست میکرد مواجه شد...رفت توی اشپز خونه و روی اپن نشست...شوگا متوجه اومدنش شد...جفتشون از هم عصبی و ناراحت بودن...شوگایی که بی حس صبحونه درست میکرد و یونایی که بی حس بهش نگاه میکرد...شوگا حوله ای رو برداشت و کنار دستش گذاشت
_برو دوش بگیر بوی اون الکل کوفتی هنوز توی تنته
+طلبکاری ازم؟
شوگا دیوار صبرش شکست و غرید
_معلومه که طلب کارم بی خبر گذاشتی رفتی نه تلفنامو جواب میدی نه خبری بهم میدی ساعت1شب هم که بر میگردی خونه و از تلوتلو خوردنت باید بفهمم مست مستی و رفتی بار...
+سه ساله دارم تدارک میبینم و هر بار یادت میره سالگرد ازدواجمونه اصلا چرا یادت میره؟سرت کجا گرمه که حواست همه جا هست عِلا زندگیت؟
_یونا بفهم چی میگی!
+معلومه کجا میری که تلفنای منو حواب نمیدی؟
_الان تو داری منو محکوم میکنی؟
+معلومه که نحکوم مکنم چون اصلا معلوم نیست کجایی که من خبر ندارم معلوم نیست باکی هستی؟
تمام حرف هاشون بادادی بود که خونه رو میلرزوند
_خفه شوووو
شوگا با قدم های محکمبه سمت اتاق رفت...شاید خیلیا تو این موقعیت همسرشونو کتک بزنن ولی شوگا هیچ وقت همچین اجازهای به خودش نمیداد که دست روی همسرش بلند کنه...
یونا با گریه وارد حموم شد....بعد از چند دقیقه بیرون اومد و توی سالن پذیرایی نشست و کاتری که باهاش ماکت میساخت برداشت و محکم روی رون پاش کشید که جیغش تمام ستون های خونه رو تکون داد...شوگا با حول و ولا از پلا ها پایین اومد و با دیدن یونا توی اون وضع یونا رو بغل گرفت و به اتاق برد و به تاج تخت تکیه داد و رفت تا جعبه کمک های اولیه رو بیاره باشتاب در اتاق رو باز کرد و روی تخت نشست و شروع کرد به ضد عفونی کردن زخمای روی پای دخترش...با داد گفت
_چطور تونستی همچین کاری با بدن دخترکوچولوی من بکنی هااااا؟
یونا فقط اشک میزیخت از درد و داد شوگا ، شوگا هیچ وقت این طوری داد نزده بود...خون زخمای یونا به همین راحتی ها بند نمیومد چون بالای 5تا زخم عمیق بود...سر شوگا پایین بود و یونا دیدی به صورتش نداشت...خیسی روی پاش احساس کرد که دید قطرات ابه ولی
حالا تو طلبکار شدی ؟
ادانه پاردت دوم
بغلش کرد و به سمت اتاق خواب رفت لباساشو عوض کرد و روی تخت خوابوندش و خودش روی کاناپه خوابید...
...........
صبح با آشفتگی بیدار شد و دید یونا هنوز خوابه رفت پایین و صبحونه ای درست کرد...دیروز موقعی که از کمپانی برگشت ساعت10شب بود ولی دید که کسی خونه نیست همه جا رو گشت ولی خبری از یونا نبود تا که خبرشو از نامجون گرف و فهمید با رزیتا و یوری رفته بار جیهوپ خیالش از یه بابت راحت بود این که بار مال جیهوپه ولی از مست کردنش عصبی بود.
.......
با سردرد از خواب بیدار شد
+خدای من کی منو اورد تو خونه...شوگا!
به طبقه پایین رفت و شوگایی که داشت صبحونه درست میکرد مواجه شد...رفت توی اشپز خونه و روی اپن نشست...شوگا متوجه اومدنش شد...جفتشون از هم عصبی و ناراحت بودن...شوگایی که بی حس صبحونه درست میکرد و یونایی که بی حس بهش نگاه میکرد...شوگا حوله ای رو برداشت و کنار دستش گذاشت
_برو دوش بگیر بوی اون الکل کوفتی هنوز توی تنته
+طلبکاری ازم؟
شوگا دیوار صبرش شکست و غرید
_معلومه که طلب کارم بی خبر گذاشتی رفتی نه تلفنامو جواب میدی نه خبری بهم میدی ساعت1شب هم که بر میگردی خونه و از تلوتلو خوردنت باید بفهمم مست مستی و رفتی بار...
+سه ساله دارم تدارک میبینم و هر بار یادت میره سالگرد ازدواجمونه اصلا چرا یادت میره؟سرت کجا گرمه که حواست همه جا هست عِلا زندگیت؟
_یونا بفهم چی میگی!
+معلومه کجا میری که تلفنای منو حواب نمیدی؟
_الان تو داری منو محکوم میکنی؟
+معلومه که نحکوم مکنم چون اصلا معلوم نیست کجایی که من خبر ندارم معلوم نیست باکی هستی؟
تمام حرف هاشون بادادی بود که خونه رو میلرزوند
_خفه شوووو
شوگا با قدم های محکمبه سمت اتاق رفت...شاید خیلیا تو این موقعیت همسرشونو کتک بزنن ولی شوگا هیچ وقت همچین اجازهای به خودش نمیداد که دست روی همسرش بلند کنه...
یونا با گریه وارد حموم شد....بعد از چند دقیقه بیرون اومد و توی سالن پذیرایی نشست و کاتری که باهاش ماکت میساخت برداشت و محکم روی رون پاش کشید که جیغش تمام ستون های خونه رو تکون داد...شوگا با حول و ولا از پلا ها پایین اومد و با دیدن یونا توی اون وضع یونا رو بغل گرفت و به اتاق برد و به تاج تخت تکیه داد و رفت تا جعبه کمک های اولیه رو بیاره باشتاب در اتاق رو باز کرد و روی تخت نشست و شروع کرد به ضد عفونی کردن زخمای روی پای دخترش...با داد گفت
_چطور تونستی همچین کاری با بدن دخترکوچولوی من بکنی هااااا؟
یونا فقط اشک میزیخت از درد و داد شوگا ، شوگا هیچ وقت این طوری داد نزده بود...خون زخمای یونا به همین راحتی ها بند نمیومد چون بالای 5تا زخم عمیق بود...سر شوگا پایین بود و یونا دیدی به صورتش نداشت...خیسی روی پاش احساس کرد که دید قطرات ابه ولی
- ۱.۹k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط