تکپارتی

#تکپارتی

فرمانده عاشق...

ویو ات
سلام من لی ات هستم و افسر نیروی پلیس مرکزی کره‌ هستم.... من چند تا همکار ویک فرمانده دارم به اسم کیم نامجون... نامجون ادم هیکلی جدی و سرده... تمام دوستام که افسرن روش کراشن... ریانش مثل ددی هاست و واقعا جذابه... رگ دستاش بیرون میزنه و این کراش ترش میکنه... وقتی عصبی میشه خیلی ترسناک میشه واسه همین کل اداره ازش میترسن...

ویو نامجون

سلام من کیم نامجون هستم... فرمانده نیروی پلیس مرکزی... من یه زیر دست دارم به اسم افسر لی... یعنی لی ات... راسیاتش عاشقشم... همیشه توی اداره هواسم به اونه... میخوام چند وقت دیگه بهش اعتراف کتم... ولی میترسم منو دوست نداشته باشه...

فردا یه عملیات داریم... میخوایم به باند قاچاقچی مواد مخدر حمله کنیم و دستگیرشون کنیم...
نامجون:افسرجانگ؟
هوسوک:بله قربان؟
نامجون :افسر لی، افسر مین، افسر پارک و افسر جعون رو به تاق من بیار...
هوسوک:چشم..
هوسوک به سمت اتاق افسر ها حرکت کرد... در رو باز کرد و وارد شد...

هوسوک:ات، شوگا، جیمین و جونگ کوک... فرمانده باهاتون کار داره!

همه به طرف اتاق فرمانده کیم حرکت کردن

تق تق(صدای در)

نامجون:بیاید داخل...
همه اومدن داخل و دور یه میز نشستن
نامجون نقشه رو کامل توضیح داد و گفت
نامجون:فردا نقشه‌ رو انجام میدیم... فقط تافردا با این مسئله با هیچ کس صحبت نکنید و خیلی مراقب خودتون باشید ما نامحسوس افرادی رو برای اینکار اماده کردیم... اگر کسی این موضوع رو بفهمه ممکنه خلاف کار ها هم بفهمن و عملیات میره روی هوا... پس کاملا محرمانه...

فردا صبح...

نامجون:خیل خوب... همه لباس هاتون رو پوشیدید؟

همه:بله...

نامجون:هوسوک دوربینا چیشد؟
هوسوک:حله فرمانده!
نامجون:شوگا تجهيزات؟
شوگا:حله فرمانده!
نامجون:جیمین ون هاو ماشینا؟
جیمین:حله فرمانده!
نامجون:ات افرادمون؟
ات:حله فرمانده!
نامجون:خیل خوب حرکت میکنیم...



8ساعت بعد



نامجون:اتتتتتتتتتت*داد*

ویو ات
یهو فرمانده داد زد و دستمو کشید... دیدم یه گلوله از کنار سرم رد شد...
ما همه قاچاقچی ها رو دست گیر کردیم وهوسوک و جونگ کوک و شوگا و جیمین به اداره برگشتن...
فقط منو فرمانده توی محل بودیم و چند تا از افراد که داشتن زخمی ها رو منتقل میکردن...

نامجون :ات...
ات:بله فرمانده...
نامجون:میشه نامجون صدام کنی؟
ات:بله نامجون...
نامجون:ات... دوستت دارم!*
ات:چی میگی؟
نامجون :نشنیدی؟...
نامجون:دوستت دارممممممممم*داد*
ات:وای من واقعاً نمیدونم چی بگم!
نامجون:دوست دخترم میشی!
ات:نمیدونم!
نامجون :شاید بعد اومدم گرفتمت😅
ات سرش زوپایین میندازه... نامجون انگشتش رو زیر چونه ات میزاره و سرش رو بالا میاره...

...........
شرمنده این زیاد جا نمیشه ادامشو الان آپ میکنم..
دیدگاه ها (۱)

#تکپارتیادامه..نامجون:تو هنوز جواب منو ندادی!ات:دوستت دارم*خ...

استوری درخواستی...

مربوط به پارت 9

پارت9فردا صبح... ویو جیمیناز خواب بیدارشدم... وای کمرم درد م...

رمان افسر پلیس پارت ¹ویو ته خیلی خسته شده بودم چن ساعتی بود ...

پارت ۲۵ات شروع میکنه به گریه کردن و داد میزنه و میگه جیمین و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط