تعظیم کردم وپدرم نشستن من رو به روشون نشستم

تعظیم کردم وپدرم نشستن من رو به روشون نشستم
بورام:اوه ..پدرجان چه چیزی باعث شده بیاین پیشم اگه میگفتین خودم میومدم پیشتون..
پادشاه هان:دخترم میدونی که من تو این دنیا هیچ وقت چیزی ازت نخواسته بودم که برام بکنی ولی امروز ازت یه چیزی میخوام..
بورام:بله پدر بفرمایید تلاش میکنم که کاری که میخواید رو به بهترین شکل انجام بدم..
پادشاه هان: خوبه ..قراره هفته ی بعد تو پادشاهی شیلا یه مراسم بگیرن اینطور که معلمومه پادشاه جیمز تصمیم داره پسرش یکی از شاهدخت هارو برای همسری انتخاب کنن..ومن از تو میخوام اون شب بینقص باشی و تلاش کنی که دل شاهزاده رو ببری..
بورام:ولی پدر من ..من اصلا شاهزاده رو ندیدم نمیشناسم چطور میتونم باهاش ازدواج کنم؟مگه ممکنه؟
پادشاه هان:دخترم اگه خانواده ات عضو سلطنت باشه مجبوری به منفعت زندگی کنی نه دلخواهانه ..
بورام:ولی پدر..
پادشاه هان:بورام لطفا به حرفم گوش کن
*خواستم اعتراض کنم ولی پدر رفتن ومغزم شدیدا درگیر شد
امروز رسید و من مجبورم به حرف پدرم عمل کنم وکلا کلافه بودم..تو همین فکرا بودم که ندیمه سوری اومد و تعظیم کرد..
سوری:شاهدخت چندتا از بهترین لباساتون رو کنار گذاشتیم تاانتخاب کنید لطفا تشریف بیارین..
بلند شدم ورفتم تا آماده بشم درسته دلم راضی نبود به اینکارا ولی به هرحال آبروی خاندانمون درمیانه پس ترجیح میدم بهترین ورژن خودم باشم پس یکی از لباسا که بلند سفید بود که پایینش طرح گل آبی روشن داشت که ترکیب قشنگی داشت و از روش شنلی که پایینش آبی تیره بود و رفته رفته کم رنگه شده تا که به رنگ سفید برسه ..زیبا بود انتخاب کردم و پوشیدم که ندیمه ها شروع کردن به آرایش کردنم و درست کردن موهام..
بورام:لطفا آرایشم روشن باشه و موهامو باز بذارید و یکمش رو از بالا ببندید و گل سرم یشمی باشه
ندیمه ها :حتما بانوی من!
بعد چند ساعت آماده بودم.
ندیمه سوری:واقعا زیبا شدید شاهدخت ..
بورام:ممنون!
اون روز فرا رسید و تمامی شاهدخت های هفت قلمرو پادشاهی در قصر سرزمین شیلا حاضر شدند
مراسم در حیات بزرگ کاخ شیلایی ها اجرا میشد ..حیات کاخ اونبوهی از گل های مختلف که بوی آنها باعث زیبایی فضا شده بود روی میزها خوراکی ها و نوشیدنی های مخصوص سلطنت چیده شده بود ..گروه موسیقی کوچک اما ماهر در گوشه ای از حیات جا گرفته .. کل فضا چراغانی شده بود.. جایگاه خانواده سلطنت شیلا در رو بالای سکوی موجود درحیات کاخ جای گرفته بود به گونه ای که تمام محوطه در دیدخاندان سلطنتی بود..
@crystal_2011 : تهیونگ
🧡 @madriel : بورام
دیدگاه ها (۴)

پسرک از ایوان کوچک اتاقش که درست بالای حیاط قصر قرار داشت مر...

در این لحظه، همه چیز فرق کرده بود! فقط در یک لحظه! رقص به پا...

چند پارتی ! عصبانی بود! چند روز پیش بود که توی جلسه وزرای قل...

کیم تهیونگ : هردوتون استرس داشتید! اما والدینتون کاملا با هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط