پارت

#پارت39
از مرجان به زحمت توانست جدا شود !
اصرار داشت که تا شب با هم باشند ...
اما عاطفه عجله داشت .
دوست داشت هرچه سریع تر مهری را ببیند .
ببیند و تا می تواند حرف بزند ...
از همه ی اتفاقات خوبی که برایش افتاده بود ...
از مهربانی فرشید...
ازاینکه این بار را برخلاف همیشه از خوشالی گریه کرده بود.
میخواست از تمام علاقه و حسش بگوید.
بگوید و خودش را راحت کند...
شاید کمی از بار روی دوشش کم می شد .
وارد پارکی که همان نزدیکی ها بود ، شد و روی نیمکتی نشست .
شماره ی مهری را گرفت .
+جانم عاطی ؟؟
_سلام ، خوبی ؟
+مرسی عزیزم ، زو بگو ببینم ، تونستی ببینیش؟؟
مهری با یاد حرفای فرشید لبخند پر رنگی زد و گفت :
_آره دیدمش!مهری ؟؟؟
من بیرونم ! تو هم بیا پیشم .
مهرنوش با ناراحتی گفت :
+عاطی ‌ ، خیلی دلم میخواست بیام ، دیدی که تمرین هم نتونستم بیام ،
داداشم رسیده !
ناراحت میشه همین روز اولی ولش کنم
بیام بیرون !
_اهوووم ، حق داره داداشت ، اشکال نداره پس یه روز دیگ می بینمت !
مهری گفت :
+تروخدا ببخشم !
_عیبی نداره عزیزم ! فقط میخواستم بگم چه شد؟
+واااییی ، مگه چی شده؟
اصلا بیا خونمون ! همین الان.
-نه مهری چی میگی ؟!
پاشم بیام اونجا چیکار ؟؟
زشته داداشت تازه رسیده!
+داداشم غلط کرده ، باید بیای ...
و تهدید وار ادامه داد :
نیای دیگ روی ادامه ی زندگیت حساب نکن !!
عاطفه خندید
به اجبار قبول کرد ...
بلافاصله بعد از اینکه تماس را قطع کرد بلند شد راه افتاد..

...
دیدگاه ها (۱)

#پارت40تک پوش لیمویی رنگش را پوشید و سشوار به دست جلوی آینه...

#پارت41مهرنوش ، محکم بغلش کرد و در گوشش گفت :+دلم واست تنگ ش...

#پارت38می گفت ، تمام غم عالم به دلش ریخت ‌ اغراق بود ؟؟به ول...

#پارت37چشم چرخاند و محیط اطرافش را نگاه کرد .زیاد چیز خاص و...

چندپارتی☆p.4ادامه_خسته شده بودم ات ...لطفا درکم کن ...توی ای...

part21🦋-نارا &بله-یادمه فبلا یه گربه داشتی اون چیشد؟&عا اون....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط