وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت
وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت...
( پارت ۹ )
(۳ سال بعد )
ویو ا/ت
تو این سه سال برای من مثل جهنم بود ولی با وجود خانواده ی ته و کوچولوم و هانا خیلی بهتر شده بود ولی هنوز دلتنگ تهیونگم نمیدونم کجاست و داره چیکار می کنه
خوانوادم هم دیگه باهام خوب شده بود و با خوانوادم هم باهام خوب شده بودن
جیمین هم ازدواج کرده بود
ویو تهیونگ
تو این سه سال داغون و افسرده شدم از اینکه ا/ت رو اذیت کردم و خودمو تا پای زندان کشوندم پشیمونم یک سال توی زندان و این دوسالو فرار کردم به آمریکا رفتم و باند جدیدی ساختم
امروز قرار بود برم پیش ا/ت
ویو ا/ت
داشتم ظرفارو میشستم که صدای نق نق تهیون در آمد از پله ها رفتم بالا رفتم وارد اتاق شدم و رفتم سمتشو بهش شیر دادم که بعد از چند دقیقه خوابش برد
خوابوندمشو رفتم پایین که ظرفارو بشورم که دیدم لنی (خواهر ته) ظرفارو شست
+چرا ظرفارو شستی من میخواستم بشورم
لنی : دیگه شستم دیگه
رفتم روی مبل بشینم کههلنا زنگ زد
(مکالمه)
∆سلام چطوریییی
+سلام هانا
∆از فسقلی خاله چخبر
+شیرشو خورده و خوابیده
∆اخخخخخ قربونش برممممم
∆امروز میخوام بیام اونجا
+باشه بیا منتظرتم
∆باش خدافظظظظ
+خدافظ
(پایان مکالمه)
(یه ساعت بعد )
در عمارت زده شد خدمت کارا درو باز کردن که هانا امد
∆های
+سلام (لبخند)
∆تهیون کجاست
+تو اتاق خوابه بیدارش نکنیا با بدبختی خوابوندمشو
∆باشه بابا
رفت سمت اتاق که دیدم تهیون تو بغل هانا آمد بیرون
+مثلاً گفتم خوابه (حرص)
∆خب چیکار کنم نمیتونم صبر کنم تا بیدار شه
رفتیم نشستیم رو کاناپه که مامان ته و لنی هم امدن کلی باهم صحبت کردیم
(ساعت ۱۲ ) داشتیم صحبت میکردیم که گوشی هانا زنگ خورد که بعد از چند دقیقه صحبت کردن قطع کرد
∆ببخشید ا/ت باید برم
+کی بود زنگ زد
∆الکس بود ( دوست پسرش ) گفت امدم دنبالم
+باشه خدافظ خوش آمدی
∆خدافظ ا/ت
هانا رفت لنی و مامان تهیونگ هم رفتن بخوابند منم با تهیون میخواستم برم بخوابم تهیون بغلم بود یهو......
( پارت ۹ )
(۳ سال بعد )
ویو ا/ت
تو این سه سال برای من مثل جهنم بود ولی با وجود خانواده ی ته و کوچولوم و هانا خیلی بهتر شده بود ولی هنوز دلتنگ تهیونگم نمیدونم کجاست و داره چیکار می کنه
خوانوادم هم دیگه باهام خوب شده بود و با خوانوادم هم باهام خوب شده بودن
جیمین هم ازدواج کرده بود
ویو تهیونگ
تو این سه سال داغون و افسرده شدم از اینکه ا/ت رو اذیت کردم و خودمو تا پای زندان کشوندم پشیمونم یک سال توی زندان و این دوسالو فرار کردم به آمریکا رفتم و باند جدیدی ساختم
امروز قرار بود برم پیش ا/ت
ویو ا/ت
داشتم ظرفارو میشستم که صدای نق نق تهیون در آمد از پله ها رفتم بالا رفتم وارد اتاق شدم و رفتم سمتشو بهش شیر دادم که بعد از چند دقیقه خوابش برد
خوابوندمشو رفتم پایین که ظرفارو بشورم که دیدم لنی (خواهر ته) ظرفارو شست
+چرا ظرفارو شستی من میخواستم بشورم
لنی : دیگه شستم دیگه
رفتم روی مبل بشینم کههلنا زنگ زد
(مکالمه)
∆سلام چطوریییی
+سلام هانا
∆از فسقلی خاله چخبر
+شیرشو خورده و خوابیده
∆اخخخخخ قربونش برممممم
∆امروز میخوام بیام اونجا
+باشه بیا منتظرتم
∆باش خدافظظظظ
+خدافظ
(پایان مکالمه)
(یه ساعت بعد )
در عمارت زده شد خدمت کارا درو باز کردن که هانا امد
∆های
+سلام (لبخند)
∆تهیون کجاست
+تو اتاق خوابه بیدارش نکنیا با بدبختی خوابوندمشو
∆باشه بابا
رفت سمت اتاق که دیدم تهیون تو بغل هانا آمد بیرون
+مثلاً گفتم خوابه (حرص)
∆خب چیکار کنم نمیتونم صبر کنم تا بیدار شه
رفتیم نشستیم رو کاناپه که مامان ته و لنی هم امدن کلی باهم صحبت کردیم
(ساعت ۱۲ ) داشتیم صحبت میکردیم که گوشی هانا زنگ خورد که بعد از چند دقیقه صحبت کردن قطع کرد
∆ببخشید ا/ت باید برم
+کی بود زنگ زد
∆الکس بود ( دوست پسرش ) گفت امدم دنبالم
+باشه خدافظ خوش آمدی
∆خدافظ ا/ت
هانا رفت لنی و مامان تهیونگ هم رفتن بخوابند منم با تهیون میخواستم برم بخوابم تهیون بغلم بود یهو......
- ۱۴.۳k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط