نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 70
جونگکوک : پیاده شو
ا،ت از ماشین پیاده شد و جونگکوک با عصبانیت راه میرفت و سمت ا،ت برگشت و با صدای که عصبانیت توش معلوم بود گفت
جونگکوک : چرا همیچین چیزی گفتی میدونی چیکار کردی الانه همه شهر فکر میکنن که با هم رابطه داریم
ا،ت با خونسردی به ماشین تکیه داد
ا،ت : من کاملا متوجه هستم که چیکار کردم بهت گفتم که بیخیالت نمیشم
جونگکوک به سمتش رفت و توی یک قدمیش ایستاد
جونگکوک : من دارم همون طوری که خودت میخواستی رفتار میکنم
مگه خودت از فرار نمیکردی مگه
این تو نبودی که منو عاشق خودت کردی چون میخواستی تقاص کاری که کرده بودم رو ازم پس بگیری
ا،ت : درسته من میخواستم عذابی که من کشیدم رو تو هم بکشی اما......
جونگکوک با عصبانیت مشتش رو کنار ا،ت به ماشین کوبید که باعث شد چشماش رو ببنده و حرفش قطع بشه
جونگکوک : موفق شدی الان دیگه چی میخواهی که بیشتر از این عذابم بدی ولی اینو بدون که من هیچ حسی بهت ندارم
درسته فکر میکردم عاشقت شدم ولی فقد یه هوس بود پس خوب گوش کن
چونه ا،ت رو گرفت و سرش رو بلند کرد و توی چشماش خیره شد و حرفاش رو با دقت و کلمه کلمه میگفت
جونگکوک : چوی ا،ت من هیچ حسی بهت ندارم یکم برام جذاب بودی فقد همین مثل همه دوخترایی که باهاشون بودم
ا،ت اشکی از گوشه چشم اش چکید جونگکوک برای اولین بار اشک هایش رو ديدن و احساس کرد
درده بدی توی قلبش پیچید ولی از دستش خیلی عصبانی بود
و بدون توجه بهش سوار ماشینش شد و حرکت کرد
ا،ت به رفتن جونگکوک نگاه میکرد میدونست که ممکن اینجوری باهاش رفتار کنه
بعضی وقتا بعضی درد ها جوری به قلب آدم فشار میاره
که فکر میکنی دردی بدتر از این توب دنیا نیست
ولی وقتی از طرف عشقت قلبت بشکنه اون وقته که متوجه میشی اون درد در مقابل این هیچی نبود
اشک هاش سرازير شد و بی صدا گریه میکرد همیشه همینجوری بود حتا وقتی پدر و مادر اش مرده بودن اجازه گریه کردن نداشت و بی صدا گریه میکرد دستش روی قلبش گذاشت و فشارش داد
چند مین توی همون حالت بود
تا اینکه به خودش اومد و اشک هاش رو پاک کرد و نگاهی به دوروبرش انداخت هوا تاریک بود و هیچ ماشین توی جاده دیده نمیشد
چون اونجا به شرکت جی هون نزدیک بود گوشیش رو برداشت و باهاش تماس گرفت که بعد از چند تا بوق جواب داد.........ادامه دارد
پارت 70
جونگکوک : پیاده شو
ا،ت از ماشین پیاده شد و جونگکوک با عصبانیت راه میرفت و سمت ا،ت برگشت و با صدای که عصبانیت توش معلوم بود گفت
جونگکوک : چرا همیچین چیزی گفتی میدونی چیکار کردی الانه همه شهر فکر میکنن که با هم رابطه داریم
ا،ت با خونسردی به ماشین تکیه داد
ا،ت : من کاملا متوجه هستم که چیکار کردم بهت گفتم که بیخیالت نمیشم
جونگکوک به سمتش رفت و توی یک قدمیش ایستاد
جونگکوک : من دارم همون طوری که خودت میخواستی رفتار میکنم
مگه خودت از فرار نمیکردی مگه
این تو نبودی که منو عاشق خودت کردی چون میخواستی تقاص کاری که کرده بودم رو ازم پس بگیری
ا،ت : درسته من میخواستم عذابی که من کشیدم رو تو هم بکشی اما......
جونگکوک با عصبانیت مشتش رو کنار ا،ت به ماشین کوبید که باعث شد چشماش رو ببنده و حرفش قطع بشه
جونگکوک : موفق شدی الان دیگه چی میخواهی که بیشتر از این عذابم بدی ولی اینو بدون که من هیچ حسی بهت ندارم
درسته فکر میکردم عاشقت شدم ولی فقد یه هوس بود پس خوب گوش کن
چونه ا،ت رو گرفت و سرش رو بلند کرد و توی چشماش خیره شد و حرفاش رو با دقت و کلمه کلمه میگفت
جونگکوک : چوی ا،ت من هیچ حسی بهت ندارم یکم برام جذاب بودی فقد همین مثل همه دوخترایی که باهاشون بودم
ا،ت اشکی از گوشه چشم اش چکید جونگکوک برای اولین بار اشک هایش رو ديدن و احساس کرد
درده بدی توی قلبش پیچید ولی از دستش خیلی عصبانی بود
و بدون توجه بهش سوار ماشینش شد و حرکت کرد
ا،ت به رفتن جونگکوک نگاه میکرد میدونست که ممکن اینجوری باهاش رفتار کنه
بعضی وقتا بعضی درد ها جوری به قلب آدم فشار میاره
که فکر میکنی دردی بدتر از این توب دنیا نیست
ولی وقتی از طرف عشقت قلبت بشکنه اون وقته که متوجه میشی اون درد در مقابل این هیچی نبود
اشک هاش سرازير شد و بی صدا گریه میکرد همیشه همینجوری بود حتا وقتی پدر و مادر اش مرده بودن اجازه گریه کردن نداشت و بی صدا گریه میکرد دستش روی قلبش گذاشت و فشارش داد
چند مین توی همون حالت بود
تا اینکه به خودش اومد و اشک هاش رو پاک کرد و نگاهی به دوروبرش انداخت هوا تاریک بود و هیچ ماشین توی جاده دیده نمیشد
چون اونجا به شرکت جی هون نزدیک بود گوشیش رو برداشت و باهاش تماس گرفت که بعد از چند تا بوق جواب داد.........ادامه دارد
- ۱۰.۹k
- ۰۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط