شب دردناک

شب دردناک )
پارت ۸
ات: برو بهش بگو همین الان بیاد من به کسی های که کمک نیاز دارم کمک کنم رو دوست دارم
منشی خوشحال شد و ادایه احترام گذاشت و از اتاق خارج شد ات هم سمته صندلی اش رفت رو صندلی نشست و روبه پنچره چرخید
ات ... پسره خیلی خطرناکه نکنه بلایی سرم بیاد نباید به اون زنه میگفتم که پسر عموش بیاد یعنی کارم خوب نبود .. ولی اون بیچاره هم به کار نیاز داشت خودش که اوم هیزی هست برایه همین میخواد دورو ورش دختر های خوشگلی باشه اما ناموسن خیلی پسره ع*وضی هست باید ازش دوری بکنم در اوفتادن باهاش بی‌فایده هست
.... اون روز رو با سهام داران و کارکنان گذروند شب با تاکسی به عمارت رفت ...
وارد عمارت شد و از شدت خستگی سمته سالن رفت و کنار مادرش نشست
خانم/پ: دخترم روزه اول چطور بود
ات: خوب بود
خانم/ج: دخترم برو دوش بگیر و کمی استراحت کن باشه
ات: نظره خیلی خوبیه
از رو مبل بلند شد و جونکوک را دید که سمته سالن می‌رفت روبه رو هم ایستادن ات سمته راست رفت تا از سره راه جونکوک کنار بره ولی جونکوک هم سمته راست رفت ... ات دوباره سمته چپ رفت و بازم جونکوک سمته چپ رفت ات با غضب بهش نگاه کرد و دست راستش را گذاشت رو س*ینش هولش داد و سمته اتاقش رفت وارد اتاق اش شد و با ترس در را قفل کرد تا خواست سمته حمام بره تقی به در زده شد و سمته در رفت و آروم در را باز کرد
شوهوآ: عه مگه دزد میاد درو باز کن دیگه
ات : ایی ببخشید اونی
شوهوآ: کیفت رو اونجا جا گذاشتی
ات: دستت درد نکنه
شوهوآ سمته تخت رفت و نشست و به کنارش اشاره کرد تا بنشینه ات هم بعد از بستن در سمته تخت رفت و کنار خواهرش نشست ...
شوهوآ: خب تعریف کن
ات: چیو
شوهوآ: فکردی من خرم ... میدونم یه چیزی شده و حتما خیلی اذیت شدی زود باش بگو به خواهرت
ات نفس عميقي کشید و با ناراحتی خیره به پایین شد
ات: اونی اون .. پسره
شوهوآ: کی ؟
ات: جونکوک ع*وضی
شوهوآ: خب ..
ات: خیلی اذیتم میکنه
باز با ناراحتی به پایین خیره شد بغضی تو گلوش بود
شوهوآ نگران دست ات را بینه دست هایش گرفت
شوهوآ: اون اذیتت میکنه درسته
ات سری تکون داد ... و شوهوآ ات را بغل گرفت
دیدگاه ها (۰)

( شب دردناک )پارت ۹ات سری تکون داد ... و شوهوآ ات را بغل گرف...

پارت ۱۰ این پارت رو اینجوری آپ کردم تا ویس پاکش نکنه حمایت ن...

شب دردناک )پارت ۷با نگاه های خشمگین پدرش از رو صندلی بلند شد...

شب دردناک )پارت ۶از اتاق خارج شد و گوشیش را برداشت با دیدن ت...

( گناهکار ) ۶۸ part در طی این راه هیچکس سخنی نگفت ساعت ده شب...

( گناهکار ) 69 part همانجا ایستاد جلوی آن عمارت بزرگ خاکستری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط