part

part⁸

اما جئون…
تنها صدایی که دنبال‌ش بود، صدای نفس کشیدن ا.ت بود.

در ماشین باز شد. محافظ گفت:

«داخل حیاطن. تنهاست.»

جئون آروم پیاده شد. دست‌ها توی جیب پالتوش. قدم‌هاش محکم، ولی بی‌صدا.

تو حیاط، ا.ت روی نیمکتی نشسته بود.
یه دختر کوچیک تو بغلش خوابیده بود. موهای مشکی ا.ت مثل حریر روی شونه‌هاش افتاده بود.

آرام بود.
یه آرامشی که جئون هیچ‌وقت باهاش بیگانه نبود. ولی حالا... حالا انگار اون آرامش مال خودش نبود.

پاهاش رفت جلو.
صداش اما هنوز نرفته بود.

ا.ت اول متوجه نشد.
بعد، وقتی سایه‌ی اون مرد پشت سرش ایستاد… نگاه کرد.
یه لحظه خشکش زد.
جئون، با همون چشم‌هایی که از آدما هیچ‌کسو باور نداشت… ولی هنوز به اون یه نفر امید داشت، نگاش کرد.

زمزمه کرد:

«بچه‌دوست شدی؟»

ا.ت آهسته گفت:

«اونا بی‌دفاعن... مثل من، اون موقع...»

جئون کنار نیمکت ایستاد.
یه لحظه مکث کرد. بعد پرسید:

«از کی اینجا میای؟»

– «چند روزه. فقط وقتی خفه می‌شم، میام اینجا. این بچه‌ها بدون اینکه چیزی بپرسن، آدمو می‌فهمن.»

«و من؟ من اونی بودم که همیشه ازت می‌پرسید چرا؟»

ا.ت پلک زد.
لبخندش تلخ بود.

«تو اونی بودی که وقتی گفتم خسته‌م، گفتی "تحمل کن".»

سکوت...
باد سردی از روی برف رد شد.

جئون آهی کشید.
صداش آروم، اما گرفته بود:

«من بلد نبودم با قلب خسته‌ت کنار بیام.
فقط بلد بودم بترسم که از دستت ندم.
و همین ترس… نابودم کرد.»

ا.ت دختر کوچیک رو به زن داوطلبی داد و بلند شد. رو‌به‌روی جئون ایستاد.

«تو هنوزم نمی‌فهمی، جئون. من از تو فرار نکردم… از خودم توی زندگی تو فرار کردم.
تو منو دوست داشتی… ولی تو دنیای تو، آدمی مثل من، همیشه باید قایم شه.»

صدای نفس‌های جئون سنگین شد.
لب‌هاشو فشار داد.
یه قدم اومد جلو.
دستشو بالا آورد، اما نه برای لمس… فقط برای تأکید:

«بیا با هم فرار کنیم. نه از هم، از اون دنیایی که هر دومونو زخمی کرده.»

چشم‌های ا.ت لرزید.

«و بعدش چی؟ برگردیم به شب‌هایی که با یه تماس، منو جا می‌ذاری؟ یا وقتی با چشمای خسته‌م نگاهت می‌کردم، اما تو فقط گزارش جلسه رو می‌خوندی؟»

جئون… دیگه جوابی نداشت.

فقط نگاه کرد.
نه مثل یه رئیس مافیا.
نه مثل مردی قدرتمند.
بلکه مثل یه آدم خسته.
مثل یه مرد عاشق.

زمزمه کرد:

«فقط یه شانس دیگه… بهم بده.»

ا.ت لب زد.
خیلی آهسته، اما واقعی:

«تو باید اول خودتو نجات بدی، جئون…
بعد شاید، بتونی منو نجات بدی.»

چرخید و رفت.

و جئون، همون‌جا موند.
با رد نگاهش روی برف، با سرمایی که از بیرون نمی‌اومد…

بلکه از درون خودش.

《شرط پارت بعد ۴۵ لایک❤️》
دیدگاه ها (۲۱)

part⁷سکوتِ سنگین اتاق، از دیوارها چکه می‌کرد.جئون پشت میزش ن...

درود خدمت تمام ایرانیان🖐🏻در این روزهای سیاه و پر از اندوه، د...

شوهر دو روزه. پارت۷۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط