عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part96

با صدای پر از اظطراب و داد برگشتم به سمت استیشن...
- چیزی شده؟
خانم اسلامی که یکی از پرستا‌رها بود، دوید سمت بیمار بد حال، اون وسط درگیری هم بین انتظامات پیش اومده بود؛ این‌قدر شلوغ بود بخش که جای سوزن انداختن نبود.
با صدای دکتر امینی سمت لاین مردان رفتم.
- بله دکتر امینی؟
- خانم راد لطفاً برو آنژیوگرافی...
سرم تکون دادم به کلی دغدغه فکری رگ‌گیری، ecg و...
وارد در ورودی شدم که تق خوردم به یکی با برخوردش رفتم عقب، سرم رو بلند کردم ببینم کیه؟!
یه دکتر بود تا حالا ندیده بودمش، کلا مشکی پوش بود حتی چشم و ابرو مشکی؛ فقط روپوش سفید داشت و اتیکت که اسم رضا خدادادی بین اتیکت طلایی رنگ می‌درخشید.
سرم رو انداختم پایین خواستم از کنارش رد شم که اجازه نداد.
- خوبی؟ چیزیتون نشد که؟
سرم رو بلند کردم.
- نه، خوبم فقط حواستون یکم جمع باشه لطفاً.
لطفاً رو کشیده تر از جمله قبل گفتم.
گوشیش رو توی دستش چرخوند.
- آخ معذرت، داشتم با مادرم صحبت می‌کردم.
لبخندی زدم از کنارش رد شدم تا حالا پیش نبومده بود این‌جا ببینمش یعنی جدیدِ؟!
لبم رو کج کردم به هر حال به من چه!
رفتم سمت کاری که داشتم. ساعت هشت از بیمارستان زدم بیرون کنار خیابون وایستادم منتظر تاکسی بودم که با وایستادن ماشین جلوم، سرم رو بلند کردم، مدل ماشینش از اون خارجی‌ها بود؛ ولی ماشینش برام آشنا بود انگار ماشینش رو دیده بودم؛ شیشه رو داد پایین، عینکش رو بالای موهای مشکیش گذاشت.
- خانم راد.
با دیدنش هم تعجب کردم هم حوصله‌ش رو نداشتم.
- سلام آقای خدادادی.
سرش رو تکون داد...
- برسونمت.
سرم رو تکون دادم.
- نه، مرسی ممنونم.
- لجبازی نکن!
با این حرف‌هاش یاد پرهام افتادم چه‌قدر اون‌ شب التماسم کرد، بلاخره سوار ماشین شدم بعدش بدون خداحافظی رفتم بیرون، اونم هی به کنایه بهم می‌گفت دستتون درد نکنه، ممنون! چه‌قدر حرصش رو در‌می‌آوردم.
با بوق ماشین رضا از افکاراتم خارج شدم.
- بفرما.
نفسم رو دادم بیرون، رفتم سوار ماشین شدم؛ بلافاصله حرکت کرد.
- اهل این‌جا هستی؟
برگشتم طرفش...
- آره، چطور؟
نگاه کوتاهی بهم کرد.
- درستم ایران خوندی؟!
سرم رو تکون دادم.
- راستی من اسمم رضاست.
توی دلم گفتم خب به من چه؟!
ادامه داد:
- تازه اومدم ایران، چهرتون آشناست، انگار استانبول دیده بودمتون.
لبخند مصنوعی زدم، ادامه داد:
- راستی آدرس خونتون...
نمی‌دونم چرا ازش زیاد خوشم نمی‌اومد، هی سعی می‌کرد باهم حرف بزنه با لرزش گوشیم، گوشیم رو از کیفم در آوردم شماره ناشناس بود.
تماس رو وصل کردم.
- الو...
هیچ صدایی نمی‌اومد یه سکوت مطلق...
- الو شما؟!
- ...

در کامنت:)
دیدگاه ها (۷)

#عشق_باطعم_تلخ #part97سعی کردم کل حواسم به تلویزیون باشه؛ ام...

#عشق_باطعم_تلخ #part98با هزار زور هولش دادم رفت عقب، هرچند ا...

#part95چمدونم رو بلند کردم خیلی سنگین بود ستون فقرات نصف شد،...

#عشق_باطعم_تلخ #part94با صدای زنگ در، شالم رو سرم کردم در رو...

بیب من برمیگردمپارت : 70قرص رو خوردم بلند شدم پ خواستم برم ا...

بیب من برمیگردمپارت : 68+ میدونی کجا قراره قرارداد ببندیم؟ _...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط