دختر سایه
دختر سایه
Part=13
+زمانی که شما بهم دست میزنید همچین حسی ندارم
@چون تو تو اعماق قلبت مارو خوانوادت حساب کردی
لبخند زدم و دستام رو باز کردم همشون منو نوبتی بغل کردن گرما بدنشون خیلی بهتر بود مثل این که برام غذا نگه داشته بودن غذا رو خوردم و بعد لباس پوشیدم
&کجا؟کجا؟
+پاشید بریم بیرون
@هوی من خستم
+پس من میرم لی لی رو بیارم اینجا..راستی کامی کجاست
-کامی پیش (اون کسایی که سگارو برای قدم زدن بیرون میبرن اسمشون چی بود؟همونا)(حالا من میگم سر پرست) سر پرستشه
+اااا خب پس چیز میکنم من میرم خونم دیگه خدا حافظ فردا مدرسه میبینمتون
&مراقب خودت باش
-/«@خدا حافظ
رفتم خونم و بعد به لیلی غذا دادم خب من الان با این خونه چکار کنممممم فکر به سرم نزد پس قلاده رو برداشتم و با لیلی به سمت خیابون ها رفتم که جونگین رو تنها دیدم براش دست تکون دادم سمتم اومد
!خوبی؟
+اره..اوکیم
!خوبه....کجا میری
با لبخند گشادی بهم زل زده بود که خندم میگرفت
+همین طوری راه میرفتم
داشتم باهاش صحبت میکردم و راه میرفتم که یکی با سرعت دستش رو دور گردنم حلقه کرد که یکم به سمت جلو رفتم
«هعی..کایا
+چه مرگته تو..
«داشتم میرفتم خونه که ترو دیدم
+ااهااا
!سلام
«سلام
دستهایه هم دیگه رو گرفتن و تکون دادن
«میای بریم خونه ما
+براچی
«به مامانم نشونت بدم
+خب اوکی..جونگین تو کاری نداری
!نه برو راحت باش
بعد از این که رفت سونگمین تک زربه ای به بازوم زد
«روانی شدی که با اون تنها میری جایی
+اون منو دید اومد پیشم
«بهر حال ..تنها نرو حداقلش به یکی بگو یا تو جا های شلوغ باش
+اوکی
با سونگمین پیاده روی کردیم و جلوی در خونه ای بزرگ ایستادیم
«خب خوش اومدی
کلید رو تو در چرخوند و بعد رفتم داخل و کفش هاش رو در آورد منم همون کار رو کردم رفتیم و روی مبل نشستم مامانش هنوز نیومده بود سونگمین لباسش رو عوض کرد و اومد با مامانش
+سلام
من/س:سلام عزیزم تو چقدر خوشگلی
+لطف دارین
«سگت کو؟
+کنار جا کفشی گذاشتمش دیگه ..گفتم شاید بدون بیاد
م/س:غذا خوردی؟
+اره سیرم ممنون
«حالت خوبه؟
+اره خوبم نگران نباش
م/س:چی شده مگه؟
«کایا مثل فلیکسه .... اما یکم روانی نیست
مامانش به سرعت نگران شد
م/س:خوبی الان سونگ ؟
«اره گفتم که اون فرق داره زن و مرد فرق دارن
م/س:اوکی خیالم راحت شد
«خب چکار کنیم
+من برم دیگه
«نخیر تنها نه
+لی لی هست
Part=13
+زمانی که شما بهم دست میزنید همچین حسی ندارم
@چون تو تو اعماق قلبت مارو خوانوادت حساب کردی
لبخند زدم و دستام رو باز کردم همشون منو نوبتی بغل کردن گرما بدنشون خیلی بهتر بود مثل این که برام غذا نگه داشته بودن غذا رو خوردم و بعد لباس پوشیدم
&کجا؟کجا؟
+پاشید بریم بیرون
@هوی من خستم
+پس من میرم لی لی رو بیارم اینجا..راستی کامی کجاست
-کامی پیش (اون کسایی که سگارو برای قدم زدن بیرون میبرن اسمشون چی بود؟همونا)(حالا من میگم سر پرست) سر پرستشه
+اااا خب پس چیز میکنم من میرم خونم دیگه خدا حافظ فردا مدرسه میبینمتون
&مراقب خودت باش
-/«@خدا حافظ
رفتم خونم و بعد به لیلی غذا دادم خب من الان با این خونه چکار کنممممم فکر به سرم نزد پس قلاده رو برداشتم و با لیلی به سمت خیابون ها رفتم که جونگین رو تنها دیدم براش دست تکون دادم سمتم اومد
!خوبی؟
+اره..اوکیم
!خوبه....کجا میری
با لبخند گشادی بهم زل زده بود که خندم میگرفت
+همین طوری راه میرفتم
داشتم باهاش صحبت میکردم و راه میرفتم که یکی با سرعت دستش رو دور گردنم حلقه کرد که یکم به سمت جلو رفتم
«هعی..کایا
+چه مرگته تو..
«داشتم میرفتم خونه که ترو دیدم
+ااهااا
!سلام
«سلام
دستهایه هم دیگه رو گرفتن و تکون دادن
«میای بریم خونه ما
+براچی
«به مامانم نشونت بدم
+خب اوکی..جونگین تو کاری نداری
!نه برو راحت باش
بعد از این که رفت سونگمین تک زربه ای به بازوم زد
«روانی شدی که با اون تنها میری جایی
+اون منو دید اومد پیشم
«بهر حال ..تنها نرو حداقلش به یکی بگو یا تو جا های شلوغ باش
+اوکی
با سونگمین پیاده روی کردیم و جلوی در خونه ای بزرگ ایستادیم
«خب خوش اومدی
کلید رو تو در چرخوند و بعد رفتم داخل و کفش هاش رو در آورد منم همون کار رو کردم رفتیم و روی مبل نشستم مامانش هنوز نیومده بود سونگمین لباسش رو عوض کرد و اومد با مامانش
+سلام
من/س:سلام عزیزم تو چقدر خوشگلی
+لطف دارین
«سگت کو؟
+کنار جا کفشی گذاشتمش دیگه ..گفتم شاید بدون بیاد
م/س:غذا خوردی؟
+اره سیرم ممنون
«حالت خوبه؟
+اره خوبم نگران نباش
م/س:چی شده مگه؟
«کایا مثل فلیکسه .... اما یکم روانی نیست
مامانش به سرعت نگران شد
م/س:خوبی الان سونگ ؟
«اره گفتم که اون فرق داره زن و مرد فرق دارن
م/س:اوکی خیالم راحت شد
«خب چکار کنیم
+من برم دیگه
«نخیر تنها نه
+لی لی هست
- ۴.۱k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط