عشقرویاییمن

#عشق.رویایی.من
#پارت.سی.و.یک
از زبون #حوری


از قصر اومدیم بیرون داشتیم راه میرفتیم مدت طولانی راه رفته بودیم کامل از قصر دور شده بودیم اون پسرای اخمالو نکشنمون صلوات بفرستید یدفعه مه غلیظ و عجیبی صد راهمون شد و بعد صدای زوزه‌های عجیبی شنیدیم بهم محکم چسبیدیم اروم راه میرفتیم نگاه های خیره‌ای روی خودم حس میکردم فک کردم اون دختران اما اصلا اونا به من نگاه نمیکردن مه از بین رفت و ما وسط شهر گرگینه ها از اب دراومدیم دهنم از تعجب باز موند به قصر بزرگ و سیاه و هیبت سایش که روم افتاده بود نگاه کردم و‌ اب دهنمو قورت دادم
به گرگایی که جلومون و گرفته بودن با ترس و وحشت نگاه میکردم
یه گرگ از بین اون همه جمع اومد بیرون پر بود بهش نگاه کرد اومد و نشست جلومون بهش یه نگاهی انداختم که بدنشو مالید به پاهام
سریع خودمو کشیدم عقب که خوردم به یه چیز سفت برگشتم و با دیدن پسرا افتادم زمین که تمام گرگا وحشی شدن دخترا اومدن پیشم همو بغل کردیم که پسرا وحشی شدن ماهم با تموم قدرت دویدیم سمت جنگل...
دیدگاه ها (۱)

#عشق.رویایی.من#پارت.سی.و.دوماز زبون #سیلداشاید یکم بچگونه با...

#عشق.رویایی.من#پارت.سی.و.سوماز زبون #حوریاز رو تخت بلند شدم ...

#عشق.رویایی.من#پارت.سیاز زبون #رویاچشمامو باز کردم دیدم مبین...

#عشق.رویایی.من#پارت.بیست.و.نهماز زبون #مبینایدفعه در اتاق با...

《مدرسه رویایی》

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

ویو آتما تو جنگل بودیم که یهو نینا حالش بد شد و گفت آب و اک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط