عاشقناشناس

#عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃
#پارت_7

با شنیدن صدای زنگ گوشیم سریع بیدار شدم..

+ وای خاک به سرم مثلا خواستم درس بخونما..

خودمو به گوشیم  رسوندم..
محراب بود.
محراب یکی از بهترین رفقای من بود که تو مجازی باهاش آشنا شده بودم.

+الوو

_بہ بہ..خانوم عاشق پیشه..

+محرااابب.خیلی بدی..تو از کجا فهمیدی؟

_خودت که منو غریبه دونستی و نگفتی..ولی پانیذ گفت..

+این بچه چرا آلو تو دهنش خیس نمیخوره؟

_اها نباید به من میگفت؟باشه..بای.

+قهر نکن حالا..خب ببخشید یادم رفت بهت بگم..

_فدای سرت..خب حالا بگو کیه..چیه..چیکارس..به پانیذ گفتم نگه که از زبون خودت بشنوم..

با یاد آوریش قلبم لرزید و صدام پر از شوق و ذوق شد..

+وای محراب باید ببینیش خیلی جذابه خیلی خوشتیپههه..

-وای ذوقشو نگاه..بیوگرافی کامل بده ببینم کی دل رفیق مارو برده..

+اسمش ارسلانه...سه سال از من بزرگتره..وای محراابب نگم برات هیکلش دست کمی از هادی چوپان نداره..

_خـــب؟!!!!

_خب و درد..فقط همینو ازش میدونم..اونم از استوریاش فهمیدم..

مایل به حمایت؟ 💙🐬
دیدگاه ها (۹)

● #عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃#پارت_8تقریبا از صبح که بیدار شدم دار...

وضعیت هممون😂🫴🏻

● #عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃#پارت_6‌رو تختم غلت میزدمو استوریشو ب...

● #عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃#پارت_5  _دیانا یه چیز بپرسم.._هوم.._...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط