آسمان آبی تر

آسمان، آبی تر
آب، آبی تر
من در ایوانم، رعنا سر حوض.

رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است.
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ، گاز باید زد با پوست.

زن همسایه در پنجره اش ، تور می بافد ، می خواند.
من "ودا" می خوانم ، گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی ، مرغی ، ابری.

آفتابی یکدست
سارها آمده اند.
تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را ، می کنم دانه، به دل می گویم :
خوب بود این مردم ، دانه های دلشان پیدا بود.
می پرد در چشمم آب انار: اشک می ریزم.
مادرم می خندد
رعنا هم

#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۱)

میبینی چه شب ساکتی ست ک..؟انگار هیچکسی در دنیا نیست ,یا شاید...

چرا به روزنامه‌ها گفتم که دوستت دارمچرا گفتمچرا فکر نکردمهر ...

گاهی خوابت را می بینمبی صدابی تصویرمثل ماهی که در آب های تار...

"آن بالاهاهواپیمای بزرگی گیر کردهلای ابرها"مردی در کوچه های ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط