کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود، ثروتمندی مغروری به او رسید و با تکبر گفت:بکار، که از تو کاشتن است و از ما خوردن!کشاورز نگاه معنا داری ب او انداخت و گفت:دارم یونجه میکارم!!!