بانوی من

بانوی من

شب بود. پرده را به قصد تماشای آسمان کنار زدم. ناخودآگاه چشمانم به ماه شب چهارده خیره ماندند. حس غریبی در خود احساس کردم. سرزنشوار در دل خود به ماه میگفتم که با تمام زیبایی اش در برابر ماه من و نگاه هایش به هیچ نمی ارزد.

بانو، تو همیشه زیباتر از ماه بوده و هستی. ماهی که هر چند مدّتی یک مرتبه به این شکل در می آید با ماه کامل لحظه های گذشته و هنوزم فرق بسیاری دارد. 

آنشب نتیجه گیری کردم که آن منظره ء زیبا فقط یک رفیق نیمه راه است، و تو ای بانوی من، ماه و خورشید حقیقی منی


❤ ❤
دیدگاه ها (۱۲)

ناز دانه ام دیگر تو رانمی نویسم ، نمی سرایمتمرا با شعر و شاع...

http://dl.nex1music.ir/1397/02/19/Mohsen%20Ebrahimzadeh%20-%...

😄 😄 😄

والا 😄 😄 😄

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط