اشک حسرت پارت

#اشک حسرت #پارت ۱۸


آسمان :
وسایلمون رو آماده کردیم داشتم تو اتاقم لباس می پوشیدم در زدن کارم تموم شده بود یکم عطر زدم وگفتم : بیا تو داداش
امید سرک کشید و گفت: تموم شد بریم من زودتر می رم با آیدین بیا
- چرا با آیدین من دوست دارم با هدیه اینا باشم بیام با شما چیکار
امید : باشه پس وسایل تو بده
ساکمو دادم دستش ازم گرفت و رفت بوت های خوشگلمو پوشیدم وجلو آینه خودمو نگاه کردم یکی از شال گردن های قشنگمو پوشیدم وکیفمو برداشتم بدو رفتم بیرون ودر رو قفل کردم خدا رو شکر آیدین رفته بود امید منتظرم بود
نشستم وگفتم : آیدین رفت ؟
امید : آره رفت چقدرم بهش برخورد
- برای چی بر بخوره ؟!مگه میشه من همراه شما بیام وقتی هدیه هست
امید لبخندی زدو گفت: فکر کنم آیدین یکم حسودی می کنه
- کاملا معلومه
امید : بی خیال
- تو خونه همه چی رو چک کردی ؟
امید : آره آبجی گلم
- خوبه
رسیدیم در خونه ای سعید اینا آیدین منتظر بود امیدم رفت و زنگ زد منم پیاده شدم نگاه آیدین اجیب بود برامم مهم نبود
سعید اومد بیرون وبا امید خوش بش کرد با دیدنم سلامی کرد جوابشو دادم تا وقتی هدیه اومد همدیگرو بغل کردیم امید داشت برای سعید توضیح می داد که اون با آیدین می ره ولی سعید گفت خودش با آیدین میره و رفت طرف ماشین آیدین اخمی کردم از کارش خوشم نیومد
امید : بنشینید دخترا هوا سرده
نشستیم و هدیه خوشحال بود که همراه امید میریم آیدین رفته بود ومن چقدر داشت حوصله ام از رفتار سعید سر می رفت
هدیه مشغول حرف زدن با امید شد چون کنارش صندلی جلو نشسته بود منم راحت دراز کشیدم رو صندلی عقب وگفتم : کمتر ویز ویز کنید
امید : مگه ما زنبوریم
خندیدم وگفتم : خیلی شبیه زنبوری
هدیه : خوب شد سعید با آیدین رفت اونوقت باید تا خود مقصد لال می شدیم
امید : حوصله ا تون رو سر می برد
من به همون سکوت سعید م راضی بودم بودنش از هر چیزی برام مهمتر بود حال اگه یک کلام حرف نمی زد