رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۲۸
دیانا: گوشیم زنگ خورد یاشار بود جواب دادم جانم
_سلام دیانا خانم خوبی شما آقا یاشار حالش بد شده
دیانا: همسایه امون بود همین که این حرف و س
شنیدم دست و پاهام شل شد و رو زمین افتادم
ارسلان: میز و دور زدم افتاده بود زمین سریع منشی و گرفتم گفتم بیاد بالا وقتی منشی اومد بالا سرش چشاش بسته شد
دیانا :دیگه هیچی نفهمیدم چشاش بسته شد همش صدای اون خانم تو سرم بود
ارسلان: یکم آب پاشیدم تو صورتش آروم تکونی خورد منشی به زور آب قند و داد بهش
دیانا: چشامو باز کردم وای یاشار تمام زندگیم داره پر پر میشه با همون سرگیجه بلند شدم
ارسلان: کجا میرید
دیانا: داداشم حالش خوب نیست باید برم پیشش
ارسلان: با این حال
دیانا: مهم نیست به سمت در رفتم
ارسلان: شما که با این حالتون نمیتونید برید میخوایید من برسونمتون
۴ تا پارت تقدیم نگاه خوشگلتون😘
۲ پارت هدیه هم به دلیل روز جهانی دختر😜
پارت ۲۸
دیانا: گوشیم زنگ خورد یاشار بود جواب دادم جانم
_سلام دیانا خانم خوبی شما آقا یاشار حالش بد شده
دیانا: همسایه امون بود همین که این حرف و س
شنیدم دست و پاهام شل شد و رو زمین افتادم
ارسلان: میز و دور زدم افتاده بود زمین سریع منشی و گرفتم گفتم بیاد بالا وقتی منشی اومد بالا سرش چشاش بسته شد
دیانا :دیگه هیچی نفهمیدم چشاش بسته شد همش صدای اون خانم تو سرم بود
ارسلان: یکم آب پاشیدم تو صورتش آروم تکونی خورد منشی به زور آب قند و داد بهش
دیانا: چشامو باز کردم وای یاشار تمام زندگیم داره پر پر میشه با همون سرگیجه بلند شدم
ارسلان: کجا میرید
دیانا: داداشم حالش خوب نیست باید برم پیشش
ارسلان: با این حال
دیانا: مهم نیست به سمت در رفتم
ارسلان: شما که با این حالتون نمیتونید برید میخوایید من برسونمتون
۴ تا پارت تقدیم نگاه خوشگلتون😘
۲ پارت هدیه هم به دلیل روز جهانی دختر😜
- ۴.۷k
- ۱۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط