منشی جدید شرکت فصل

منشی جدید شرکت "فصل² ''
part ¹¹


جیهو: فایده نداره....در این گاو صندوق باز نمیشه
ات: جیهو یکم فکر کن شاید رمزش یادت اومد
جیهو: هرچی فکر میکنم یادم نمیاد
ات: .....اصلا چرا فکر کنی؟ زنگ بزن یه کلیدساز تا بیاد در گاوصندوق رو باز کنه
جیهو: راست میگی ها....چرا به فکر خودم نرسیده بود

جیهو زنگ زد به یه قفل‌ساز و اومد در گاوصندوق رو باز کرد و پرونده ها رو بیرون آورد

جیهو: خودشه....مدرک بی گناهیه یونگی!
ات: جیهو پس سریع برو اونا رو تحویل پلیس بده
جیهو: باشه

جیهو کپی پرونده ها رو به پلیس تحویل دهد و پلیس هم پس از برسی کردن پرونده ها فهمیدن یونگی بی گناهه و پس از سه روز یونگی آزاد شد و جی‌وو با دار و دستش دوباره به زندان افتاد!
به مدت ۱۵ سال
و یونگی آزاد شد و به کانون گرم خانوادش برگشت

سئوک: مامانی پس چلا بابایی نمیاد؟!
ات: تحمل کن پسر خوشگلم الان بابایی میاد
*که در خونه باز شد و یونگی اومد داخل*
یونگی: سلامممم
سئوک: باباییییی
*یونگی سئوک رو بغل کرد*
یونگی: دلم واست تنگ شده بود پسر خوشگلم
*ات اومد پیش یونگی و سئوک*
ات: سلام یونگی
یونگی: سلام عشقم...حالت خوبه
ات: چطور میتونم بدون تو خوب باشم؟🥺
یونگی: پس حسابی دلت واسم تنگ شده بود...."سئوک رو گذاشت پایین و لب ات رو بوسید"
ات: دلم واسه بوسه هات تنگ شده بود
یونگی: منم همینطور بیبی
سئوک: بیبی؟!
یونگی: عاا...چیزه...اشتباه اسم مامانو گفتم
سئوک: بابایی الکی نگو خودم میدونم تو به مامان میگی بیبی
یونگی: میدونی؟!.....پس فک کنم کم کم باید چیزای دیگه هم یاد بگیری
ات: یونگیییی.....نیومده شروع کردی
یونگی: ببخشید بیب "خنده"
سئوک: بابایی وقتی نبودی رفتم پیش مامان جون و باباجون
یونگی: چه خوب اونجا چیکارا کردی؟
سئوک: عاممم....با باباجون بازی میکردیم
یونگی: چه خوب....حالا باید با من بازی کنی
سئوک: هوراااا باشه بابایی
ات: منو راه نمیدین؟
سئوک: چرا مامانی تو هم بیا
یونگی: "رو به ات" ازت ممنونم که یه پسر شیرین و....یه زندگی شیرین بهم دادی
ات: من ازت ممنونم.....خیلی دوست دارم "لبخند"
سئوک: چی میگین به هم؟
یونگی: هیچی پسرم....بیا بریم

و بعد آزاد شدن یونگی.....زندگی اونا قشنگ تر شد....مهر و محبتشون بیشتر.....شادیاشون بیشتر.....یه خانواده‌ی سه نفره که خیلی همو دوست داشتن
بعد اون اتفاق.....جی‌وو توی زندان به قتل رسید.....توسط سئو‌جون.....سئوجون آدم جی‌وو بود....اما به زود باهاش کار می‌کرد
پس....یوتگی و ات......دیگه دشمنی نداشتن و به خوبی و خوشی کنار همدیگه زندگی کردن💜

اگه از پایان فیک خوشتون نیومد به بزرگی خودتون ببخشید♥️
دیدگاه ها (۳۵)

عشق قدیمیpart ⁷جیمین: پس من خیلی خوشبختم که دوست دخترم توییا...

عشق قدیمی

منشی جدید شرکت ''فصل² "part ⁹اما همه‌ی امیدم نابود شد!جیهو: ...

عشق قدیمی

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۰#

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۱#

جیمین فیک زندگی پارت ۳۰#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط