مردی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشس

مردی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت.
سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می‌کنم مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند. شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه می‌کند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی، گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و می‌توانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه می‌کنم. بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانه‌ای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند.
ولی شب باز دیدند دارد گریه می‌کند. وقتی علت را پرسیدند گفت: هر کدام از شما‌ها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم  می‌خوابم. مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او درآوردند.
ولی باز شب هنگام حسن آقا داشت گریه می‌کرد. گفتند باز چی شده، گفت: همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم. به دستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند
ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه می‌کند، وقتی علت را پرسیدند گفت:بر جد غریبم گریه می‌کنم و به شما هیچ ربطی ندارد

خوبی که از حد بگذرد
نادان خیال بد کند...
#کوفته_تبریزی
دیدگاه ها (۷)

ای جان و جهان، تو را ز جان می‌طلبمسرگشته تو را گرد جهان می‌ط...

این قانون آدم هاست؛تازمانی که هستیآسوده اند ازبودنتگاهی تنها...

... 💕 🌸 🍃 ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ ﻣﯿﮕﻪ :ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻔﺘﺎﺩ ٬ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ...

قديما شبا بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو می شمرديم و ...

⁴⁵یک ساعت بعدخیلی ترافیک بود رسیدم فرودگاه کوک: خانم👩🏼‍✈️: ب...

در شهر شلوغ و سرد "بی‌رحمی"، مردی میانسال به نام "نوید" زندگ...

اگر میان ملت و دولت شکاف ایجاد شود، اساس نظام آسیب می‌بیند /...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط