part
part21🦋
جیمین«وقتی رسیدیم خونه اول رفتم آنا رو گذاشتم تو اتاقش بعدشم رفتم تو اتاق خودم و لباسامو عوض کردم و نشستم رو تخت و عکس لیا رو گرفتم تو دستام
-سلام عشقم خوبی؟ اونجا جان راحته؟ لیا چرا منو با دختر کوچولومون تنها گذاشتی آخه چرا الان من چیکار کنم لیا آنا بیماری قلبی داره من... من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم هعی کاش الان پیشمون بودی لیا دلم خیلی برات تنگ شده مطمعنم دل کوچولومونم برات تنگ شده
{صدای گریه ی آنا}
-اوه پرنسس بیدار شد من دیگه باید برم
{عکس رو بوسید و گذاشت کنار و رفت تو اتاق آنا}
-چیشده بابایی چیشده{میاد پیش آنا و بغلش میکنه}
&{وقتی جیمین بغلش میکنه آروم میشه}
-گشنته دخترم؟ اره؟ الان بهت غذا میدم جونم جونم{میشینه رو تخت و آنا رو میزاره رو بازوهاش و بهش شیر میده}
&{با اشتها میخوره}
-گشنت شده بود خوشگلم الهی من دور تو بگردم {میارتش نزدیک و صورتش و میبوسه}
&{صورتشو میکشه اون ور دیگه شیر نمیخوره}
-جونم دخترم سیر شدی بابایی باشه {میزارتش رو گهوارش}
ادامه دارد...
جیمین«وقتی رسیدیم خونه اول رفتم آنا رو گذاشتم تو اتاقش بعدشم رفتم تو اتاق خودم و لباسامو عوض کردم و نشستم رو تخت و عکس لیا رو گرفتم تو دستام
-سلام عشقم خوبی؟ اونجا جان راحته؟ لیا چرا منو با دختر کوچولومون تنها گذاشتی آخه چرا الان من چیکار کنم لیا آنا بیماری قلبی داره من... من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم هعی کاش الان پیشمون بودی لیا دلم خیلی برات تنگ شده مطمعنم دل کوچولومونم برات تنگ شده
{صدای گریه ی آنا}
-اوه پرنسس بیدار شد من دیگه باید برم
{عکس رو بوسید و گذاشت کنار و رفت تو اتاق آنا}
-چیشده بابایی چیشده{میاد پیش آنا و بغلش میکنه}
&{وقتی جیمین بغلش میکنه آروم میشه}
-گشنته دخترم؟ اره؟ الان بهت غذا میدم جونم جونم{میشینه رو تخت و آنا رو میزاره رو بازوهاش و بهش شیر میده}
&{با اشتها میخوره}
-گشنت شده بود خوشگلم الهی من دور تو بگردم {میارتش نزدیک و صورتش و میبوسه}
&{صورتشو میکشه اون ور دیگه شیر نمیخوره}
-جونم دخترم سیر شدی بابایی باشه {میزارتش رو گهوارش}
ادامه دارد...
- ۲۳.۵k
- ۰۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط