عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک


قسمت هشتاد و دو



قران اخر شب تلویزیون شروع شده بود و تا صبح ادامه داشت...
خمیازه کشیدم...
"خوابی؟"
با همان چشم های بسته جواب داد"نه دارم گوش میدهم"



-خسته نمیشوی هر شب تا صبح قران گوش میدهی؟
لبخند زد"نمیدانی شهلا چقدر ارامم میکند"
هدی دستش را روی شانه ام گذاشت
از جا پریدم "تو هم ک بیداری!"
-خوابم نمیبرد ،من پیش بابا میمانم ،تو برو بخواب....



شیفتمان را عوض کردیم انطرف اتاق دراز کشیدم وپدر و دختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شود.....
ایوب ب بازوی هدی تکیه داد تا نیوفتد.....
هدی لیوان خالی کنار ایوب را پر از چای کرد و سیگار روشنی ک از دست ایوب افتاده بود را برداشت.....
فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود.....


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

عاشقانه های پاکقسمت هشتاد و سهایوب صبح ب صبح بچه ها را نوازش...

عاشقانه های پاکقسمت هشتاد و چهاراب و غذای ایوب نصف شده بود.....

عاشقانه های پاکقسمت هشتاد و یکشب ها زیر تخت ایوب روزنامه پهن...

عاشقانه های پاککتاب زندگیچاپ دوم نداردعمرما همچنان میگذردپس ...

🍁تنها چیزی که برایمان مانده ، خاطراتِ خوبی ست که با تداعیِ ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط