چه کنم با غم خویش؟گه گهی بغض دلم میترکددل تنگم ز عطش میسوزد؛ شانهای میخواهم؛که گذارم سر خود بر رویش.و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم،ولی افسوس که نیست.