داستان کوتاه
✧✧ داستان کوتاه ✧✧
♚ پادشاهی درویشی را به زندان انداخت،
نیمه شب خواب دید و فهمید که او بی گناه است،
پس او را آزاد کرد !
♚پادشاه به درویش گفت : حاجتی بخواه!
⇦درویش گفت :
⇜وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا از بند رها کنی ………
⇜نامردیست که ازدیگری حاجت بخواهم.
♚ پادشاهی درویشی را به زندان انداخت،
نیمه شب خواب دید و فهمید که او بی گناه است،
پس او را آزاد کرد !
♚پادشاه به درویش گفت : حاجتی بخواه!
⇦درویش گفت :
⇜وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا از بند رها کنی ………
⇜نامردیست که ازدیگری حاجت بخواهم.
- ۱.۴k
- ۰۶ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط