گناهکار part
( گناهکار ) ۱۰۳ part
بالشت رو گوشه ای پرت کرد و دست تو جیب شلوار مشکی زل زد بهش جدی گفت : تو الان داری اینو به شوهرت میگی
ات اخمی کرد و لب زد : کاری بدی میکنم که میگم
جیمین قدمی نزدیکش شد و با دوتا از انگشتانش چانه همسرش رو گرفت و بالا آورد دقیقا توی چشم هایش زد با نگاه جدی اش گفت : مردا هیچوقت تخت شون رو ترک نمیکنن به جور دیگه حلش میکنن
با این حس نزدیکی بهش قلبش تند میزد و نمیتوانست توی چشم های براق و خمار عشق اش نگاه کند اما هنوز هم جیمین رو مقصر میدونست و ازش دلخور بود
پس با پس زدن دست جیمین قدم برداشت و پشت کرد بهش به طرف تخت رفت و طور های سفید تخت رو بهم کشید و از دید جیمین دور شد
اما ثانیه ای نگذشت که جیمین طور سفید تخت را کنار زد و جلوی ات ظاهر شد با اخم روبه جیمین کرد : نمیخوام امشبو اینجا بخوابی
جیمین پوزخندی زد و گفت : پس دلت دعوای شبانه میخواد
ات : الکی نگو هیچ دعوای نمیخوام
جیمین قدم به قدم نزدیکش میشد و اون قدم به عقب برمیداشت و هم چنان خمار میگفت : که اینطور خانمم دلش دعوا میخواد
تا اینکه پای ات گیر کرده به تخت و نیز باعث نشستنش روی تخت نرم و سفید رنگ شد با چشم های درشت و قلبی که مانند طبل کوبیده میشد زل زد به عشق اش که با بالاتنه برهنه و موهای خیس نزدیکش ایستاده بود
خم شد تو صورت ناز همسرش و خمار گفت : خانمم حاضری امشبو واسه شوهرت بیدار بمونی
مردمک چشم هایش سریع این طرف و اون طرف میشد تند گفت : من .. من خوابم میاد
جیمین نیخشندی زد : من کاری میکنم تا خوابت بپره
آب از موهای جیمین پایین می اومد و جای روی شونه های ات می چکید
نه جیمین نمیتوانست با این وضعیت کنار بیاد خم شد و یه دستش را روی پهلوی همسرش نهاد و لبش را روی لب پایین همسرش گذاشت عمیق میبوسید و منتظر همراهمی از طرف او بود
چنگی به پهلوی همسرش زد و لبش را کمی ازش فاصله داد زیر لب غرید : همراهی کن خانمم
حتا فرصتی برای حرف زدن بهش هم نداد و محکم لباشو کوبوند روی لب های عشق اش به قدری محکم و با ولع میبوسید که قلب او دیوانه وار به سینه اش میکوبید
بدون فاصله گرفتن ازش هولش داد روی تخت و رویش آمد وزنش را روی بدن ضعیف و لاغر همسرش انداخته بود
بالشت رو گوشه ای پرت کرد و دست تو جیب شلوار مشکی زل زد بهش جدی گفت : تو الان داری اینو به شوهرت میگی
ات اخمی کرد و لب زد : کاری بدی میکنم که میگم
جیمین قدمی نزدیکش شد و با دوتا از انگشتانش چانه همسرش رو گرفت و بالا آورد دقیقا توی چشم هایش زد با نگاه جدی اش گفت : مردا هیچوقت تخت شون رو ترک نمیکنن به جور دیگه حلش میکنن
با این حس نزدیکی بهش قلبش تند میزد و نمیتوانست توی چشم های براق و خمار عشق اش نگاه کند اما هنوز هم جیمین رو مقصر میدونست و ازش دلخور بود
پس با پس زدن دست جیمین قدم برداشت و پشت کرد بهش به طرف تخت رفت و طور های سفید تخت رو بهم کشید و از دید جیمین دور شد
اما ثانیه ای نگذشت که جیمین طور سفید تخت را کنار زد و جلوی ات ظاهر شد با اخم روبه جیمین کرد : نمیخوام امشبو اینجا بخوابی
جیمین پوزخندی زد و گفت : پس دلت دعوای شبانه میخواد
ات : الکی نگو هیچ دعوای نمیخوام
جیمین قدم به قدم نزدیکش میشد و اون قدم به عقب برمیداشت و هم چنان خمار میگفت : که اینطور خانمم دلش دعوا میخواد
تا اینکه پای ات گیر کرده به تخت و نیز باعث نشستنش روی تخت نرم و سفید رنگ شد با چشم های درشت و قلبی که مانند طبل کوبیده میشد زل زد به عشق اش که با بالاتنه برهنه و موهای خیس نزدیکش ایستاده بود
خم شد تو صورت ناز همسرش و خمار گفت : خانمم حاضری امشبو واسه شوهرت بیدار بمونی
مردمک چشم هایش سریع این طرف و اون طرف میشد تند گفت : من .. من خوابم میاد
جیمین نیخشندی زد : من کاری میکنم تا خوابت بپره
آب از موهای جیمین پایین می اومد و جای روی شونه های ات می چکید
نه جیمین نمیتوانست با این وضعیت کنار بیاد خم شد و یه دستش را روی پهلوی همسرش نهاد و لبش را روی لب پایین همسرش گذاشت عمیق میبوسید و منتظر همراهمی از طرف او بود
چنگی به پهلوی همسرش زد و لبش را کمی ازش فاصله داد زیر لب غرید : همراهی کن خانمم
حتا فرصتی برای حرف زدن بهش هم نداد و محکم لباشو کوبوند روی لب های عشق اش به قدری محکم و با ولع میبوسید که قلب او دیوانه وار به سینه اش میکوبید
بدون فاصله گرفتن ازش هولش داد روی تخت و رویش آمد وزنش را روی بدن ضعیف و لاغر همسرش انداخته بود
- ۴.۸k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط