عشق اجباری

عشق اجباری
پارت ۲۱
#مانلی
پشت ساناز از پله پایین می رفتم که برای پله ی آخر ایلیا اومد و دست ساناز رو گرفت ، پشت سر ایلیا دانیال اومد و دستم رو گرفت. وقتی که از پله پایین اومدم سرش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت « خیلی خوشگل شدی » نمی دونم چرا ولی خجالت کشیدم. مانلی « مرسی » . شروع کردیم به خوش آمد گویی به مهمونا که دانیال گفت « بیا بریم با دوستام آشنات کنم» مانلی « باش بریم» با دانیال به سمت ۳ تا پسر رفتیم . پسر اولیه « سلام آرتین هستم از دیدنتون خوش بختم زن داداش» مانلی « سلام، مانلی هستم منم از آشنایی باهاتون خوش بختم» پسر دومی « سلام آبجی رادین هستم» چون لحنش صمیمی و گرم بود منم گفتم « سلام داداش خوشبختم» همون لحظه سانی و ایلیا هم اومدن بعد از آشنایی باهاشون به سمت به اتاق رفتیم که انگار محبوبه جون « مامان سانی» سفره عقد رو چیده بود .
اول از همه نوبت من و دانیال بود .
دیدگاه ها (۶)

عشق اجباریپارت ۲۲ قبل از اینکه بشینم تو جایگاه محبوبه جون او...

عشق اجباریپارت ۲۳ نمی دونم چرا ولی از وقتی که به دانیال محر...

عشق اجباریپارت ۲۰ ۱۰ دقیقه میشد که لیلا جون رفته بود طوبی خا...

عشق اجباریپارت ۱۹ همین جوری که داشتم فک می کردم صدای در زدن ...

جیمین فیک زندگی پارت ۷۲#

P¹²دستشو بالا‌ای سرم قفل کرد صورتش رو هی بهم نزدیک تر میکرد ...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۷#ویو ات بدو بدو بدو همینجوریش هم دیر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط