روزگار غیر باور پارت 67

روزگار غیر باور
پارت 67


#همتا
اومد سمتم و گفت: شما رستمی همتا هستین؟
ه: بله، خودم هستم، شما؟
یه پوزخند زد و رفت. چش بود؟ اصلا اسم منو از کجا می‌فهمید، اونم با فامیل؟
وللش، حتما یه جا شنیده دیگه.
وارد ساختمون شدم...
#هیونجون
داشتم به اعضا که با تمام احساسشون آهنگ میخوندن، نگاه میکردم. وقتی خوندنشون تموم شد رو به همشون گفتم: اگه یروز این گروه از هم بپاشه چیکار میکنین؟
بک: اخه این چه حرفیه داری میزنی، ما تازه 4 ساله‌ دبیو کردیم. میدونی چقد زحمت کشیدیم تا به اینجا رسیدیم؟
ام جی: الان جزو برترین های کیپاپیم. بعدشم، باید الان بهمون امید بدی.
ته: روز اولی که دبیو کردیم یادتون نمیاد چه قولی به همدیگه دادیم.
یونجون: همیشه باهم میمونیم. هر طور شده، چرا این سواله پرسیدی؟
هیو: همینجوری.
بک و ته و ام جی: دستاشونو صاف گرفتن و گفتن: سریع سریع.
هممون دستامونو روی هم گذاشتیم و گفتیم: IRM همیشه باقی میمونه.
دوباره بند و بساط دوربین رو ریختن و شروع کردن از ما فیلم گرفتن.
تو اون مدت سعی میکردن برم پیش همتا اما موقعیت جور نمی‌شد.
حدودا ساعت 10 صبح بود که بالاخره تونستم به همتا زنگ بزنم. هیو: الو
ه: سلام، اینجا زنگ زدی مشکلی پیش نمیاد؟
هیو: نه، کجایی؟
ه: طبقه اول، داریم ویدئو هارو چک میکنیم.
هیو:دیگه لازم نیست بری اونجا.
ه: سرکار دومم!!!چرا؟
هیو: این مستند 1 ماه دیگه تموم میشه و بعدش هم میری شرکت سامسونگ. پول هم نیاز داشتی به خودم بگو.
ه: نه... هیونجون
هیو: بله
ه: دوست دارم.
هیو: منم همینطور، امروز ساعت 4 کنار رود هان میبینمت. خدافظ[هر طور شده میرم دیدنش]
ه: خدافظ
گوشی رو قطع کردم و چرا احساس میکنم الان زیادی خوشبختم. برام عجیبه.
تا ساعت 2 همینطور مثه چی کار میکردیم. بعدش برای استراحت رفتیم داخل اتاق استراحت که یانگ هیون سوک اومد تو اتاق و هممون با احترامش بلند شدیم که گفت: خسته نباشید، سریع حرفم رو میگم. 2 هفته دیگه کریسمسه و تا اونموقع میتونید استراحت کنید. فقط هر جا کا میرید باید بادیگارد همراهتون باشه....
...
رفتم خونه و بعدشم مستقیم حموم...
#همتا
از حموم اومدم بیرون، حالا چی بپوشم. آها یافتم. میکاپمو انجام دادم و لباسم رو پوشیدم. یه گیر به موهام زدم و بعدشم عطر. عالی شد.
کفشامو پوشیدم و از ساختمون اومدم بیرون و تاکسی گرفتم رفتم به سمت رود هان.
کنار پل منتظر هیونجون بودم که دیدم یک نفر صدام کرد: همتا!!!
برگشتم که دیدم هیونجون بود.
اومد سمتم و بغلم کرد و گفت: خیلی منتظر موندی؟
ه: نه، تازه اومد بودم.
هیو:بریم شهر بازی؟
ه: اره!!!!
....
#همتا
ه: اینجا رو نگاه کن، 1 2 3،
خیل یخوب شد.
هیو: تو هم اینجا رو نگاه کن.
بغلم کرد و منم سرم و روی شونش گذاشتم و بعدشم
ه: دددووسسست ددااررمم.
هیو: ددووسست دارم



کامنت پلیز
دیدگاه ها (۲۰)

روزگار غیر باور. پارت 68

روزگار غیر باور. پارت 69

روزگار غیر باور پارت 66

روزگار غیر باور پارت 65

آیدل خلافکار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط