PART
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_158🎀•
دلبر كوچولو
تا لحظهای که وارد آپارتمان شد هی برمیگشت نگاهمون میکرد.
با حرکت ماشین برگشتم سمت ارسلان و گفتم:
_چرا اینجوری میکرد؟
نیشخند معناداری رو لبش نشست و لب زد:
_درگیرش نشو.
برگشت نگاه گیجم رو که دید تک خندهای کرد و گفت:
_چرا مثل خنگها نگاهم میکنی جوجه؟
نمیدونم تحت تأثیر صمیمیتش قرار گرفتم یا چی که مشتی به بازوش کوبیدم و با خنده گفتم:
_زهرمار، درست حرفتو نمیزنی خب.
نگاه معناداری به دست من و بازوش انداخت که سریع دستم رو پس کشیدم.
وای این چکاری بود من کردم؟
با ترس آب دهنم رو قورت دادم و با من من گفتم:
_چ...چیزه من...
_چرا ترسیدی؟
از لحن جدیش یه لحظه حس کردم قلبم ایستاد.
با عجز و ترس نگاهش کردم، حس میکردم باز شده همون جلاد قبل!
حالت نگاهش جوری بود که نمیشد چیزی رو ازش تشخیص داد، فقط دوباره جدی شده بود و این منو میترسوند.
با تن صدای بلندتری تشر زد:
_با تو نیستم مگه؟ میگم چرا ترسیدی؟ مگه عزرائیل روبروت نشسته؟
میخواستم بگم زکی تو از عزرائیل بدتری ولی از ترس خفه خون گرفته بودم.
#PART_158🎀•
دلبر كوچولو
تا لحظهای که وارد آپارتمان شد هی برمیگشت نگاهمون میکرد.
با حرکت ماشین برگشتم سمت ارسلان و گفتم:
_چرا اینجوری میکرد؟
نیشخند معناداری رو لبش نشست و لب زد:
_درگیرش نشو.
برگشت نگاه گیجم رو که دید تک خندهای کرد و گفت:
_چرا مثل خنگها نگاهم میکنی جوجه؟
نمیدونم تحت تأثیر صمیمیتش قرار گرفتم یا چی که مشتی به بازوش کوبیدم و با خنده گفتم:
_زهرمار، درست حرفتو نمیزنی خب.
نگاه معناداری به دست من و بازوش انداخت که سریع دستم رو پس کشیدم.
وای این چکاری بود من کردم؟
با ترس آب دهنم رو قورت دادم و با من من گفتم:
_چ...چیزه من...
_چرا ترسیدی؟
از لحن جدیش یه لحظه حس کردم قلبم ایستاد.
با عجز و ترس نگاهش کردم، حس میکردم باز شده همون جلاد قبل!
حالت نگاهش جوری بود که نمیشد چیزی رو ازش تشخیص داد، فقط دوباره جدی شده بود و این منو میترسوند.
با تن صدای بلندتری تشر زد:
_با تو نیستم مگه؟ میگم چرا ترسیدی؟ مگه عزرائیل روبروت نشسته؟
میخواستم بگم زکی تو از عزرائیل بدتری ولی از ترس خفه خون گرفته بودم.
- ۴.۶k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط